محلی
خانگی, خانوادگی, اهلی, رام, بومی, خانه دار, مستخدم یا خادمه, محلی, موضعی.
فارسی فارسی
واژه‌نامه معین
(مُ حَ ل لا) [ ع . ] (اِمف .) به زیور آراسته شده .
فارسی فارسی
واژه‌نامه معین
(مُ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - شیرین گرداننده چیزی را. 2 - شیرین یابنده .
محلی , المواطن , سکنی
بومی
انگلیسی فارسی
فرهنگ آریانپور
● civic, olk, ocal, ative, onstandard, arish-pump, arochial, egional, omewhere, ernacular
Einheimische,Lokal,Örtlich,Vorortzug, Angeboren,Eingeboren,Eingeborene (m),Gebürtig,Heimatlich

civic ==> [.adj]: شهرى، کشورى، اجتماعى، مدنى

folk ==> [.n]: مردم، گروه، قوم و خویش، ملت

local ==> محلى، موضعى، لاخ، لاخى، مکانى، محدود به یک محل local

native ==> [.adj. & n]: بومى، اهلى، محلى native

nonstandard

parishpump

parochial ==> [.adj]: بلوکى، بخشى، ناحیه اى، محدود، کوته نظر parochial

regional ==> [.adj]: منطقه اى regional

autochthon ==> بومى، محلى

residential ==> [.adj]: مسکونى، وابسته به اقامت، قابل سکنى، محلى

territorial ==> [.n]: زمینى، ارضى، داخلى، محلى، منطقه اى territorial

topical ==> موضوعى، با مناسبت، (پزشکى) موضعى، محلى

vernacular ==> [.adj. & n]: بومى، محلى، کشورى، زبان بومى، زبان مادرى


فارسی فارسی
لغت‌نامه دهخدا
[م ُ ح َل ْ لا]
{ع ص}
آراسته شده و زینت داده شده با زیور. (ناظم الاطباء). آراسته شده و زیورداده شده . (غیاث ) (از منتهی الارب ): مرصع به زر و گوهر و محلی به لاًّلی و جوهر. (سندبادنامه ص 313). هر دو منزه از لغو و تاثیم و محلی بخالص تبر تفضل و تکریم . (ترجمه تاریخ یمینی ص 449).
تو بی زیور محلائی و بی رخت
مزکائی و بی زینت مزین .

سعدی .


* جلاداده شده . (ناظم الاطباء).* وصف کرده شده . (غیاث ) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). رجوع به تحلیه شود.* شیرین کرده شده . (ناظم الاطباء). رجوع به احلاء و تحلیة شود.* فرمان داده شده .* خوش نما و ظریف نوشته شده . (ناظم الاطباء).* مجازاً به معنی چهره . (غیاث ) (آنندراج ).
فارسی فارسی
لغت‌نامه دهخدا
[م ُ ح َل ْ لی]
{ع ص}
کسی که زینت میکند قبضه و غلاف شمشیر را. رجوع به تحلیه شود.* شیرین کننده . (ناظم الاطباء). شیرین گرداننده . (آنندراج ). رجوع به احلاء و تحلیة شود.* آن که بیان می کند و وصف می نماید برای کسی حلیه و آرایش ظاهری وی را. (ناظم الاطباء). رجوع به تحلیة شود.* آن که حلیه سپاهی را نزد عارض بیاض بیان کند. (یادداشت مرحوم دهخدا):
آمد به عرضگاه دلارام من فراز
پیش بساط عارض در جمله حشم
دادش جواب گفت محلی که هست راست
این است آنچه گفتی و یک ذره نیست کم .

مسعودسعد.

فارسی فارسی
لغت‌نامه دهخدا
[م ُ]
{ع ص}
آرایش کننده چشمها. رجوع به احلاء شود.* کسی که چیزی را شیرین می کند. (ناظم الاطباء). شیرین گرداننده .* شیرین یابنده چیزی را. (آنندراج ). رجوع به احلاء و تحلیة شود.
فارسی فارسی
لغت‌نامه دهخدا
[م َ ح َل ْ لی]
{ص نسبی}
منسوب به محل .* منسوب به حرم سرا.* خواجه سرا. (ناظم الاطباء).
فارسی فارسی
لغت‌نامه دهخدا
[م َ ح َل ْ لی ی]
{ص نسبی}
منسوب به محله است و آن غیر از المحلةالکبری به مصر می باشد. (از تاج العروس ).
فارسی فارسی
لغت‌نامه دهخدا
[م َ ح َل ْ لی ی]
{اخ}
حسین بن محمد محلی شافعی (مقریزی در خطط نام او را حسن ضبط کرده است ) فقیه و ریاضی دان . او راست : کتابی در فقه بر مبنای مذهب شافعی و فتح رب البریة علی متن السخاویة (علم حساب )، تالیف در 1138 ه' . ق. (از معجم المطبوعات ج 2 ص 1625).
فارسی فارسی
لغت‌نامه دهخدا
[م َ ح َل ْ لی ی]
{اخ}
عبدالرحمن بن سلیمان محلی شافعی متولد در محلةالکبری و متوفی در 1097 ه' . ق.او راست : حاشیه بر تفسیر بیضاوی . (از تاج العروس ).
فارسی فارسی
لغت‌نامه دهخدا
[م َ ح َل ْلی ی]
{اخ}
محمدبن احمدبن ابراهیم بن احمد شافعی محلی ، مکنی به ابوعبداللّه ملقب به جلال الدین معروف به جلال محلی و جلال الدین محلی . رجوع به جلال الدین محلی شود.
فارسی فارسی
لغت‌نامه دهخدا
[م َ ح َل ْلی ی]
{اخ}
رجوع به اسعدالدین یعقوب بن اسحاق شود.