درآمیخته
انگلیسی فارسی
فرهنگ آریانپور
● mixed
فارسی فارسی
لغت‌نامه دهخدا
[دَ ت َ / ت]
{ن مف مرکب}
آمیخته . مخلوط. مختلط. ممزوج . شَمیط. مشموط. (از منتهی الارب ): عَبیثة; جو و گندم درآمیخته . (منتهی الارب ).
-درآمیخته رای ; مشوش . سرگشته رای : مُرغاد;مرد درآمیخته رای که وجه آن را درنیابد. (منتهی الارب ).
-درآمیخته شدن ; مخلوط شدن . ممزوج شدن . التخاط. هَوَش . (منتهی الارب ).
-درآمیخته گردیدن ; مخلوط شدن . تَقافص . (از منتهی الارب ).
تبلیغات: ترجمه کتاب قیمت ترجمه