فز
فارسی فارسی
لغت‌نامه دهخدا
[ف َ]
{ا}
آلت مردی و آلت تناسل را گویند. (برهان ). فزه . (جهانگیری ).ظاهراً مصحف «نره » است . (از حاشیه برهان چ معین ).
فارسی فارسی
لغت‌نامه دهخدا
[ف َزز]
{ع ص}
مرد سبک ، چست . (منتهی الارب ). الرجل الخفیف . (از اقرب الموارد).* (ا) گاوساله دشتی . (منتهی الارب ). بچه گاو وحشی . ج ، اَفْزاز. (از اقرب الموارد).* (مص ) بازگشتن و روی گردانیدن از کسی .* جدا شدن .* ترسیدن آهو.* برکندن کسی را از جای خود و بی آرام ساختن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).* از جای بجستن . (مصادر اللغه زوزنی ).