گریزانیدن
فارسی فارسی
لغت‌نامه دهخدا
[گُ دَ]
{مص}
فرار دادن . تهریب . (منتهی الارب ). رهانیدن: در آن عهد که شیرویه خویشاوندان را میکشت دایه او او را بگریزانید و به اصطخر پارس برد. (فارسنامه ابن البلخی ص 111). در شهر بیت المقدس غار ابراهیم علیه السلام است که مادرش از نمرود آنجا گریزانید، و اندر آنجا بزرگ شد. (مجمل التواریخ والقصص ).* نجات دادن مال التجاره و غیره از گمرک از راه غیرمسلوک برای ندادن باج و مالیات گمرکی . رجوع به گریزاندن شود.