خربزه
فارسی
فارسی
واژهنامه معین
(خَ بُ زِ) (اِ.) گیاهی است از تیرة کدوییان که میوه اش درشت و شیرین و آب دار است . ؛ پوست خربزه زیر پای کسی گذاشتن کنایه از: وسیلة اغفال کسی را فراهم کردن و او را دچار لغزش ساختن .
فارسی
عربی
فرهنگ فارسی به عربی
البطیخ
فارسی
عربی
فرهنگ فارسی به عربی
البطيخ
فارسی
آلمانی
فرهنگ فارسی به آلمانی
Melone (f)
فارسی
انگلیسی
فرهنگ فارسی به انگلیسی
گیاه شناسیcasabam melonmelon ==> [.n]: خربزه، هندوانه melon
فارسی
فارسی
لغتنامه دهخدا
[خ َ ب ُ زَ / ز]
{ا}
میوه ای است شیرین و لذیذ و خوشبو و کلان . (ناظم الاطباء). میوه خوشبودار کلان چرا که «خر» بالفتح بمعنی کلان و «بزه » بضم موحده و فتح زاء معجمه بمعنی میوه شیرین و خوشبودار چون خربزه به نسبت اکثرمیوه ها کلان و خوشبودار است . لهذا به این اسم مسمی گردید. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). بطیخ . (منتهی الارب ). اَبُوالاْ َصفَر. (یادداشت بخط مولف ):
کسی برنداشته ست بدستی دو خربزه .
خربزه پیش او نهاد اسن
وز بر او بگشت حالی شاد.
سرد و دراز و زردی چون غاوشوی خام
نه سبز چون خیار و نه شیرین چو خربزه .
و بفهرج خربزه ها بود و نیکو شیرین و بزرگ [ و هندویانه بدان مرتبه که از آن ] خربزه ... (از فارسنامه ابن بلخی ص 122).
بوستان چون مشعبد از نیرنگ
خربزه حقه های رنگارنگ.
وز همه عیش و خوشیها و مزه
او نبیند غیر قشر خربزه .
نیکوتر از این میوه همه عمر که خورده ست
شیرین تر از این خربزه هرگز که بریده ست .
چه بگویم صفت خربزه خوارزمی
که نظیرش نبود در همه چین و بلغار.
نشود شاهد زیبا و جز همدم زشت
نخورد خربزه شیرین الا کفتار.
در میان میوه های خوشمزه
شاه انگور و وزیرش خربزه .
-امثال :
پایش روی پوست خربزه است ; مقصود سست بودن زیر پای آدمی است . کنایه از عدم اتکای محکم است .
تو خربزه خوری یا بستان جو ; کنایه از کسی است که بظاهر یک چیز گوید و در ضمن بهزارچیز دیگر کار دارد.
خربزه خور ترا بپالیز چکار ; کار خود پیش گیر بدیگران ترا چکار است .
خربزه شیرین نصیب کفتار میشود ، نظیر: میوه خوب نصیب شغال است .
خربزه می خواهی یا هندوانه ، هر دو آنه ; کنایه از صاحب طمع است .
زیر پای کسی پوست خربزه گذاشتن ; مقصود آن است که کسی را به امری غره کنند و بعد بحمایت او برنخیزند.
فکر نان کن که خربزه آب است ; بکسی اطلاق میشود که کار اصل را می گذارد و کار فرعی پیش می گیرد.
در این ترکیبات انواع خربزه های معروف ایران و هندی می آید:
-خربزه برگ نی ; نوعی از خربزه است که مشهور بین پارسی زبانان هند می باشد. (از آنندراج ).
-خربزه بشقابی ; نوعی از خربزه است . (یادداشت بخط مولف ).
-خربزه چارجوی ; نوعی خربزه است که در خراسان بوجود آید و بسیار مشهور است . (یادداشت بخط مولف ).
-خربزه خریفی ; آنرا بعربی عَوفَر نامند. (منتهی الارب ).
-خربزه دبیری ; نوعی از خربزه است . (یادداشت مولف ).
-خربزه دود چراغ ; نوعی از خربزه مشهور بین پارسی زبانان هند. (آنندراج ).
-خربزه دور مشعل ; نوعی از خربزه مشهور بین پارسی زبانان هند. (از آنندراج ).
-خربزه زرندی ; نوعی از خربزه است که در زرند کاشته میشده است . (یادداشت بخط مولف ).
-خربزه شهدی ; نوعی از خربزه است مشهور بین پارسی زبانان هند. (از آنندراج ).
-خربزه قمی ; نوعی از خربزه است که در قم کاشته میشده است . (یادداشت بخط مولف ).
-خربزه کدخداحسینی ; نوعی از خربزه است . (یادداشت بخط مولف ).
-خربزه گرگاب ; خربزه ای است که در گرگاب اصفهان بعمل می آید و از بهترین نوع خربزه است . (یادداشت بخط مولف ).
-خربزه محولات ; محولات نام نقطه ای است به خراسان که بهترین نوع خربزه خراسان در آنجا کاشته میشود و آنرا خربزه فیض آباد نیز می گویند چه فیض آباد محولات یک نقطه است .
{ا}
میوه ای است شیرین و لذیذ و خوشبو و کلان . (ناظم الاطباء). میوه خوشبودار کلان چرا که «خر» بالفتح بمعنی کلان و «بزه » بضم موحده و فتح زاء معجمه بمعنی میوه شیرین و خوشبودار چون خربزه به نسبت اکثرمیوه ها کلان و خوشبودار است . لهذا به این اسم مسمی گردید.
کسی برنداشته ست بدستی دو خربزه .
(منسوب برودکی ).
خربزه پیش او نهاد اسن
وز بر او بگشت حالی شاد.
غضایری .
سرد و دراز و زردی چون غاوشوی خام
نه سبز چون خیار و نه شیرین چو خربزه .
لبیبی .
و بفهرج خربزه ها بود و نیکو شیرین و بزرگ [ و هندویانه بدان مرتبه که از آن ] خربزه ... (از فارسنامه ابن بلخی ص 122).
بوستان چون مشعبد از نیرنگ
خربزه حقه های رنگارنگ.
نظامی .
وز همه عیش و خوشیها و مزه
او نبیند غیر قشر خربزه .
مولوی .
نیکوتر از این میوه همه عمر که خورده ست
شیرین تر از این خربزه هرگز که بریده ست .
سعدی .
چه بگویم صفت خربزه خوارزمی
که نظیرش نبود در همه چین و بلغار.
بسحاق اطعمه .
نشود شاهد زیبا و جز همدم زشت
نخورد خربزه شیرین الا کفتار.
قاآنی .
در میان میوه های خوشمزه
شاه انگور و وزیرش خربزه .
؟
-امثال :
پایش روی پوست خربزه است ; مقصود سست بودن زیر پای آدمی است . کنایه از عدم اتکای محکم است .
تو خربزه خوری یا بستان جو ; کنایه از کسی است که بظاهر یک چیز گوید و در ضمن بهزارچیز دیگر کار دارد.
خربزه خور ترا بپالیز چکار ; کار خود پیش گیر بدیگران ترا چکار است .
خربزه شیرین نصیب کفتار میشود ، نظیر: میوه خوب نصیب شغال است .
خربزه می خواهی یا هندوانه ، هر دو آنه ; کنایه از صاحب طمع است .
زیر پای کسی پوست خربزه گذاشتن ; مقصود آن است که کسی را به امری غره کنند و بعد بحمایت او برنخیزند.
فکر نان کن که خربزه آب است ; بکسی اطلاق میشود که کار اصل را می گذارد و کار فرعی پیش می گیرد.
در این ترکیبات انواع خربزه های معروف ایران و هندی می آید:
-خربزه برگ نی ; نوعی از خربزه است که مشهور بین پارسی زبانان هند می باشد. (از آنندراج ).
-خربزه بشقابی ; نوعی از خربزه است . (یادداشت بخط مولف ).
-خربزه چارجوی ; نوعی خربزه است که در خراسان بوجود آید و بسیار مشهور است . (یادداشت بخط مولف ).
-خربزه خریفی ; آنرا بعربی عَوفَر نامند. (منتهی الارب ).
-خربزه دبیری ; نوعی از خربزه است . (یادداشت مولف ).
-خربزه دود چراغ ; نوعی از خربزه مشهور بین پارسی زبانان هند. (آنندراج ).
-خربزه دور مشعل ; نوعی از خربزه مشهور بین پارسی زبانان هند. (از آنندراج ).
-خربزه زرندی ; نوعی از خربزه است که در زرند کاشته میشده است . (یادداشت بخط مولف ).
-خربزه شهدی ; نوعی از خربزه است مشهور بین پارسی زبانان هند. (از آنندراج ).
-خربزه قمی ; نوعی از خربزه است که در قم کاشته میشده است . (یادداشت بخط مولف ).
-خربزه کدخداحسینی ; نوعی از خربزه است . (یادداشت بخط مولف ).
-خربزه گرگاب ; خربزه ای است که در گرگاب اصفهان بعمل می آید و از بهترین نوع خربزه است . (یادداشت بخط مولف ).
-خربزه محولات ; محولات نام نقطه ای است به خراسان که بهترین نوع خربزه خراسان در آنجا کاشته میشود و آنرا خربزه فیض آباد نیز می گویند چه فیض آباد محولات یک نقطه است .