درهم
فارسی فارسی
واژه‌نامه معین
(دِ هَ) [ معر - یو. ] (اِ.) 1 - مسکوک نقره . ج . دراهم . 2 - واحد وزن، برابر با 48 جو.
مختلط
مختلط
انگلیسی فارسی
فرهنگ آریانپور
● inter-, ogether, uddy

خودمانی‌

uptight

confused ==> [.adj]: گیج (شده)، دست پاچه، سراسیمه، درهم

drachm ==> درهم، درم (پول قدیمى)، درم (مقیاس وزن)

drachma ==> [.n]: درهم، پول نقره یونان باستان

drachmae ==> [.n]: درهم، پول نقره یونان باستان

drachmai ==> [.n]: درهم، پول نقره یونان باستان

garbled ==> آشفته، درهم

hash ==> [.vt. & n]: درهم، درهم کردن، خرد کردن، گوشت و سبزه هاى پخته که با هم بیامیزند، آمیزش، مخلوط، مخلوط کردن، ریزه ریزه کردن، آدم کودن hash

indistinct ==> [.adj]: نا معلوم، تیره، غیر روشن، درهم، آهسته، ناشنوا

mixed ==> [.adj]: آمیخته، مخلوط، درهم، قاتى mixed

perplexed ==> [.adj]: سرگشته، حیران، خیران، مبهوت، پیچیده، درهم

shaggy ==> [.adj]: زبر، درهم، کرک شده، مو دراز، پر مو، پشمالو

unsettled ==> [.adj]: درهم (بر هم)، آشفته، مختل، تصفیه نشده، بى سامان، ساکت نشده، فروننشسته

inter ==> [.v]: در خاک نهادن، مدفون ساختن، در قبر نهادن، زیر خاک پوشاندن inter

together ==> [.adv]: با، با هم، با یکدیگر، متفقا، با همدیگر، بضمیمه، باضافه together

muddy ==> [.adj. & v]: گل آلود، پر از گل، تیره، گلى، گلى کردن


فارسی فارسی
لغت‌نامه دهخدا
[دَ هَ']
{ص مرکب}
بی نظام و پریشان . (آنندراج ). بهم آمیخته . (لغت محلی شوشتر نسخه خطی ). پریشان . (شرفنامه منیری ). مشوش و مغلق و مختلط و شوریده و پریشان و آمیخته . (ناظم الاطباء). ژولیده . آشفته . کاری درهم ، پوشیده . مشتبه . (یادداشت مرحوم دهخدا): زلفی چون شبهای نکبت درهم . (کلیله و دمنه ).زلفی چون شب فراق درهم و بی پایان . (کلیله و دمنه ).
بر دلی کزتو خال عصیان است
همه کارش چو زلف درهم باد.

انوری .


کار شروان اکنون هزاربار از آن پریشان و درهم ترست که بود. (منشآت خاقانی چاپ دانشگاه ص 17). ملک فرمود بزنندش ... تا چندین درهم چرا گفت . (گلستان سعدی ).
کارم چو زلف یار پریشان و درهم است
پشتم بسان ابروی دلدار پرخم است .

سعدی .


کسی کو کشته رویت نباشد
چو زلفت درهم و زیرو زبر باد.

حافظ.


بود آرایش معشوقحال درهم عاشق
سیه روزی مجنون سرمه باشد چشم لیلی را.

کلیم (از آنندراج ).


دمی نگذرد بر من می پرست
که درهم نباشد چو گفتار مست .

ملاطغرا (از آنندراج ).


ز بسکه بی تو چمن درهم است پنداری
که سبزه بر رخ گلزار چین پیشانی است .

میرزا هدایت اللّه (از آنندراج ).


مثمثة; درهم ساختن کار کسی را. (از منتهی الارب ).
-خواب درهم ; خواب آشفته . اضغاث احلام . خواب شوریده . (یادداشت مرحوم دهخدا):
به خواب در هم از آن آرزوی زر زخیال
رزی خریدی با جایباش ده مرده .

سوزنی .


-درهم آمدن ; به هم نزدیک شدن . به هم پیوستن: صاحبش او را [ حسن سهل ] دید که میرفت و پایهایش درهم می آمد و می آویخت . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 134).
-درهم آمدن روی ; جمع آمدن پوست پیشانی به نشانه تغییرحال و ترش روئی:
روی دریا درهم آمد زین حدیث هولناک
می توان دانست بر رویش ز موج افتاده چین .

سعدی .


-درهم اوفتادن ; پریشان شدن:
ترک سلاح پوش را زلف چو درهم اوفتد
عقل صلاح کوش را مست هوای تازه بین .

خاقانی .


-درهم خمانیدن ; درهم تاکردن ، فرقعة، درهم خمانیدن انگشتان را تابانگ برآورد از وی . (از منتهی الارب ).
-درهم دریدن ; از هم جداکردن . از هم دور کردن:
همه قلبگه پاک درهم درید
درفش سپهدار شد ناپدید.

فردوسی .


* پیچیده . (شرفنامه منیری ). بهم پیچیده . (ناظم الاطباء). انبوه . ملتف ، چون درختان درهم . ملفوف . لفیف . (یادداشت مرحوم دهخدا): موضعی خوش [ و ] خرم و درختان درهم . (گلستان سعدی ). نخل غَتل ; خرمابنان درهم . (از منتهی الارب ).
-درهم اندام ; دارای اندامی پیچیده . کُباب . (منتهی الارب ): غیضموز; ناقه درشت درهم اندام . (منتهی الارب ). کلًّز; مرد درشت پی درهم اندام . (منتهی الارب ). مَودونة،زن درهم اندام کوتاه گردن خردجثه . (منتهی الارب ).
-درهم خلقت ; دارای آفرینشی درهم و پیچیده . کبکب . (از منتهی الارب ).
-درهم دندان ; دارنده دندانهای متشابک : اسد شابک و شابل ; شیر درهم دندان . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
* مخلوط. ممزوج . مختلط.(یادداشت مرحوم دهخدا): عجب در آن است تاآن سنگ را چگونه از جای توان آورد که هر ستونی را فزون از سی گز گرد برگرد است در طول چهل گز زیادت چنانک از دوپاره یا سه پاره سنگ درهم ساخته و پس بصورت براق برآورده . (فارسنامه ابن البلخی ص 126).
-درهم بافتن ; بهم آمیختن . مخلطشدن:
همچو شهد و سرکه درهم بافتم
تا به بیماری جگر ره یافتم .

مولوی .


* پیچدار و کج و ناراست . (ناظم الاطباء). طریقشابک ; راه درهم . (منتهی الارب ).* درغم . (شرفنامه منیری ). مضطرب و غمناک و مغموم . (ناظم الاطباء).* ناخوش و بی دماغ . (از آنندراج ).* (ا مرکب ) جنسی است از قلمکار که به هندی عنبرچه گویند. (لغت محلی شوشتر خطی ).
فارسی فارسی
لغت‌نامه دهخدا
[د ه'َ / ه']
{معرب ، ا}
درهام . درَم . مقیاسی برای پول . معرب از یونانی ، و آن پنجاه دانق است و امروزه بر مطلق پول اطلاق شود. (از اقرب الموارد). فارسی معرب است . (از تاج العروس ). ده یک دینار بوده است . (از احیاء العلوم ج 4 ص 153). نام سکه ای باشد مدور که از نقره زده شود. و مشهور آن است که در عهد خلیفه دوم تدویر سکه مرسوم گردید و پیش از آن بشکل دانه خرما بود بدون نقش ، و در زمان ابن زبیر سکه ای که میزدند بر یک طرف آن کلمه من اللّه و بر طرف دیگر بالبرکة نقش می کردند. حجاج در دوره امارت خود نقش سکه را تغییر داد و سوره اخلاص را برآن نقش کرد و برخی گویند نام خود را روی آن نقش کرد و غیر از این دو قول اقوال دیگر هم هست . در وزن درهم نیز اختلاف کرده اند، در زمان حضرت پیغمبر (ص ) به وزن نه یا ده یا شش یا پنج سکه می زدند یعنی هر ده عدد سکه به وزن هفت مثقال میرسید واین قول صحیحتر باشد. آنگاه درزمان خلافت خلیفه ثانی وزن هفت را اختیار کردندیعنی هر ده عدد سکه را به هفت مثقال تقدیر کردند پس هر درهمی هفت عشرمثقال وزن داشت یعنی نیم مثقال و خمس مثقال ، پس یک درهم هفت چهاردهم قیراط محسوب می شد که هر قیراطی به وزن هفتاددانه جو باشد بنابراین مثقال مساوی است با صد دانه جو و این وزن در مبحث زکات معتبر است . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). زری بوده است رایج بر وزن اشرفی ، که سه ربع مثقال صیرفی است . (لغت محلی شوشتر نسخه خطی ). عبدالمک بن مروان به سال هفتاد و شش هجری دراهم و دنانیر را ضرب کرد و وزن درهم را پانزده قیراط تمام و وزن قیراط را چهار حبه و هردانقی را دو قیراط و نصف قیراط قرار داد. (رساله اوزان و مقادیر مقریزی ). وزن دینار و درهم درعهد جاهلیت چون وزن آن در عهد اسلام بود و یک مثقال از نقره را درهم و یک مثقال طلا را دینار می نامیدند. دراهم نقره در عهد جاهلیت عرب بر دو قسم بود یکی «سود وافیة» و دیگر «طبریة عُتُق» که درهم وافی عبارت بود از یک درهم و چهار دانق اما درهم طبری منسوب به طبرستان است و عتق هم جمع عَتیق می باشد. (از النقود العربیه ).
درهم در اسلام ، نامی است برای مسکوکی از نقره که شش دانق (دانگ) است و آن برابر نیم دینار و یک پنجم آن است . درهم در جاهلیت به اوزان گوناگون بود برخی از آنها سبک بود که همان دراهم طبریه است و برخی سنگین به وزن هشت دانق که آن دراهم عبدیه یا بغلیه بوده است . آنگاه سبک و سنگین آن را جمع کردند و هر درهم را شش دانق قرار دادند، و گویند خلیفه دوم بود که دست بچنین کاری زد بسبب آنکه او خراج را به نسبت درهم سنگین مطالبه کرد و آن بر مردم سنگین آمد لذا از معدل وزن دو نوع درهم وزن جدید را بدست آورد. و نیز گویند درهمهای اهل مکه شش دانق بوده و درهمهای تعدیل شده زمان اسلام هر ده عدد از آنها هفت مثقال بوده است . و اهل مدینه هنگام هجرت پیامبر (ص ) بدانجا با درهم معامله می کردند و حضرت آنان را به درهم وزن مکه راهنمایی فرمود. (از حاشیه ص 23 النقود العربیة از المصباح ). خلیفه دوم درهم را عیناً به نقش درهمهای کسروی (منسوب به کسری ) ضرب کرد و در بعضی از آنها جمله «الحمدللّه » و در برخی «محمد رسول اللّه » و در بعضی «لااله الا اللّه وحده » را نقش بست ، و در اواخر عهد خلیفه دوم وزن هر ده درهم شش مثقال بوده است . در عهد خلیفه سوم نقش درهمها «اللّه اکبر» بوده است . معاویه درهمهایی ضرب کرد که از شش دانق کمتر بود و یک یا دو جودانه از پانزده قیراط کسر داشت ، و «زیاد» نیز از آن دراهم ضرب کرد که وزن هر ده درهم هفت مثقال بوده است . عبداللّه بن زبیر در مکه درهمهای مدون را ضرب کرد و او نخستین کسی بود که درهم را بصورت مستدیر و مدور رواج داد چه پیش از او بصورت سطبر و کوتاه بوده است و او آنهارا گرد و مدور قرار داد و بریک طرف آنها «محمد رسول اللّه » و در سمت دیگر «امر اللّه بالوفاء و الصدق» را نقش بست . برادرش مصعب بن زبیر در عراق درهمهایی ضرب کردکه هر ده عدد آنها هفت مثقال بود. عبدالملک بن مروان در سال 76 ه' . ق. وزن درهم را پانزده قیراط قرار داد. و آنکه برای عبدالملک درهم زد شخصی یهودی بود بنام سُمَیر لذا آن درهمها بنام «دراهم سمیریة» شهرت یافت . عبدالملک «سکه » را که بوسیله آن درهم میزدند برای حجاج فرستاد و او آن را به اقطار اسلامی ارسال داشت تا دراهم را بر آن زنند. و در یک سمت درهم جمله «قل هو اللّه احد» و در سمت دیگر «لا اله الا اللّه » را نگاشت و در دو روی درهم دایره ای قرار داد که در یک روی «ضرب هذا الدرهم بمدینة کذا» و در روی دیگر «محمد رسول اللّه ، ارسله بالهدی و دین الحق لیظهره علی الدین کله و لو کره المشرکون » را نگاشت .
در عهد خلافت بنی عباس ، عبداللّه بن محمد سفاح در شهر انبار درهم زد و بر آن «السکةالعباسیة» را نقش بست و از وزن آن ابتدا یک جو سپس دو جو دانه کاست و ابوجعفر منصور سه جو دانه از آن کسر کردو درهم به وزن سه چهارم قیراط شد چون قیراط چهار جودانه است . هارون الرشید ضرب سکه را به جعفربن یحیی برمکی واگذار کرد و او وزن درهم را یک جو دانه کمتر از قیراط قرار داد. هارون نخستین خلیفه اسلامی بود که بطور مستقیم در عیار سکه ها نظارت نکرد چه پیش از او خلفا شخصاً بر عیار دینار و درهم نظارت می کردند. در ماه رجب سال 192 از دراهم هاشمیه (منسوب به هاشمیه ، شهری از عراق که عباسیان در آنجا سکه زدند) نیم جودانه کسر شد. امین ضرابخانه ها را به عباس بن فضل بن ربیع سپرد و او در بالای سکه ها «ربی الللّه » و در پایین آن «العباس بن الفضل » را منقوش ساخت . (از النقود العربیة).
گویند نخستین کسی که درهم غش دار سکه زد عبیداللّه بن زیاد بود آنگاه که به سال 46 ه' . ق. از بصره گریخت ، سپس در زمان حکومت آل بویه و سلجوقیان این امر در سایر شهرها رایج گشت . (از النقود العربیة ص 50).
درهم در زمان هخامنشیها معادل 93 سانتیم طلا بود که تقریباً چهار ریال و نیم می شود. (ایران باستان ج 2 ص 970). درهم ساسانی میان 65/3 و 94/3 گرم است معادل 75/0 فرانک طلا. (یادداشت مرحوم دهخدا).
درهم را یونانیان درهنگام فتوحات اسکندر مقدونی در این سرزمین رواج دادند. درهم ساسانی را اردشیر بابکان (226 - 241) به تقلید از دراخمه رایج ساخت . درهم ساسانی بر یک طرف تمثال شاه داشت و نام و لقب شاه با خط پهلوی برآن نقش میشد. وزن غالب درهمهای زمان خسروپرویز بین 11/4 و 15/4 گرم بوده است . درهمهای اولیه مسلمانان تقلیدی از سکه های یزدگرد سوم و هرمز چهارم و مخصوصاً خسروپرویز بود. مسلمین نقوش سکه های ساسانی را محفوظ داشتند ولی کلمات اسلامی را به خط کوفی بر حاشیه آنها افزودند. بر بعضی از سکه ها نام خلیفه (معاویه ، عبدالملک بن مروان ) و بر اغلب آنها نام حاکم و نام ضرابخانه و تاریخ (همه به خط پهلوی ) حک شده است . پس از اصلاحات پولی عبدالملک بن مروان در 79 ه' . ق. نقوش و نوشته های درهم (مانند دینار) تغییر فاحش یافت و جز در موارد استثنائی نقوش آن منحصر به کلمات گردید. درهمهای بعد از این اصلاحات نخست بی نام ضرب میشد ولی در طی قرون دوم و سوم هجری نام حاکم ، ولیعهد، خلیفه و غیره به آن افزوده میشد، نام ضرابخانه و تاریخ همیشه بر درهم نقش میشد. در دوره بنی امیه ضرابخانه های عمده ضرب درهم در مراکز سابق دولت ساسانی بود ولی در دمشق و افریقای شمالی و اسپانیا نیز سکه نقره ضرب میشد. ظاهراً پرکارترین ضرابخانه های امویان در واسط (بنا شده در 84 ه' . ق.) بود. ظاهراً پس از قرن چهارم هجری بسبب قحطی نقره در مشرقزمین مدتی ضرب مسکوک نقره نقصان یافت ولی باطلوع دولت مغول در اواسط قرن هفتم هجری درهم بمقادیر هنگفت ضرب شد. در ممالک اسلامی مغرب با سقوط امویان اسپانیا درهم از لحاظ کیفیت تنزل کرد، مرابطون این وضع را تا حدی ترمیم کردند ولی موحدون شکل و وزن آن را بکلی تغییر دادند. از لحاظ وزن ، درهم اسلامی بسبک ساسانی حدود 98/3 گرم بوده است . بعد از اصلاحات عبدالملک تا اواسط قرن سوم هجری وزن درهم 97/2 گرم (10/7 مثقال ) بوده است و سپس بتدریج نامنظم شد. نرخ مبادله دینار و درهم برحسب زمان و مکان نخست متغیر بود، چنانکه درزمان محمد (ص ) 10 یا 12 درهم معادل یک دیناربوده ولی بعدها به 15، 20، 30، و حتی 50 درهم به دینار تنزل یافت . درهم در دولت بیزانس و در ممالک غرب اسلامی از جنبه اقتصادی اهمیت فراوان داشت واز لحاظ شکل و طراز نیز مورد تقلید واقع شد. تعداد عظیم درهمهای اسلامی که در روسیه ، اروپای شرقی ، نواحی اسکاندیناوی و بالکان و غیره کشف شد (جملگی مربوط به چهار دوره مشخص بین 780 و 1100 م .) حاکی از اهمیت فراوان سکه های نقره اسلامی در تجارت بین قلمرو خلفای شرقی بااین ممالک میباشد. در فرانسه و انگلستان هم درهم اسلامی به تعداد کمتر یافت شده است . از قرن پنجم میلادی سلسله های مختلف در ممالک اسلامی (سلاطین اخیر آل بویه ، قراخانیان ، خوارزمشاهیان و غیره ) شروع به ضرب درهمهائی از نقره پست (دارای مقدار فراوان بار از فلزات پست و مس ) کردند. (از دائرةالمعارف فارسی ).
پول نقد. سیم . فلوس . درم . فلس . پشیزه . (یادداشت مرحوم دهخدا). ابوکبر. رَقین . (منتهی الارب ). ج ، دَراهم . ودراهیم . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ):
رخ گروهی گردد ز هول چون دینار
لب گروهی گردد ز بیم چون درهم .

فرخی .


خراج پارس سی و شش هزار هزار درهم برآمد چنانک سه هزار هزار دینار باشد. (فارسنامه ابن البلخی ص 170).
انصاف بده که هست ارزان
یوسف صفتی به هفده درهم .

خاقانی .


مَکس ; درهم که عامل صدقه بعد از فراغ از صدقه می گیرد. (منتهی الارب ). همیان ; کیسه ای که در آن درهم نهند. (منتهی الارب ).
-درهم آتیّکی ; یا درهم یونانی ، از انواع درهم بوده است . رجوع به تاریخ ایران باستان ج 2 ص 1129 شود.
-درهم ابیض ، دراهم ابیض ; درهمهایی بود که حجاج آنها را سکه زد و بر آنها «قل هواللّه احد» را منقوش ساخت ، بدین سبب مردم حجاج را لعن می کردند بسبب اینکه کلام خداوند راکه بر درهم منقوش بود شخص جنب و حائض نیز لمس می کرد. (از النقود العربیة ص 43).
-درهم اسود ; دراهم سود، درهمهایی بود که معاویه سکه زد و شش دانق وزن داشت یعنی یک یا دو جو دانه کمتر از پانزده قیراط. «زیاد» نیز از این گونه دراهم سکه زد و وزن هر ده درهم را هفت مثقال قرار داد. (از النقود العربیة ص 33).
-درهم بَغْلی ; درهم شرعی است و آن را بغلی گویند زیرا که راس البغل نام ضرابی از عجم بود که آن را سکه زد. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). درهم بغلی ، چهار دانق بوده است . (یادداشت مرحوم دهخدا از مقدمه ابن خلدون ). از انواع نیکوی درهم در عهد جاهلیت بود به وزن چهار دانق و یا هشت دانق و آن را درهم عبدی نیز می گفتند. (از النقود العربیه ص 23 و 27 و 107). زری بوده منسوب به راس یهودی که آن را راس الفضل می گفتند و آن زر برابر یک کف دستی بوده یعنی آن مقدار که چون دست را پهن سازد و آب بر کف دست بریزند برابر ایستد. (برهان ) (آنندراج ).
-درهم بُندُقی ; دراهم بندقیة، درهمهایی بود که در شهر بندقه ایتالیا (ونیز) ضرب می شد و در مشرق زمین به سال 806 ه' . ق. رواج یافت و در این سال در مصر نام دینار و درهم برافتاد و بجای آن بندقی و قندقلی (که در قسطنطنیه ضرب می شد) رایج گشت . (ازالنقود العربیة ص 62).
-درهم بَهرَج ; دراهم بهرجة، درهمهایی است که تاجران آن را رد می کردند و نمی ستاندند. (النقود العربیة ص 144). و رجوع به درهم زیف در همین ترکیبات شود.
-درهم تام ; دراهم تامة، درهم کامل است که آن را میال و قفله نیز گویند. (از النقود العربیة ص 144). و رجوع به درهم میال درهمین ترکیبات شود.
-درهم جَواز یا دراهم جواز ; دراهمی است که از ده قسمت سه قسمت آن کم باشد، و آن از اصطلاح «جاوزالدراهم »اخذ شده یعنی با وجود باری که در آن است آن را پذیرفت . بنابراین هر هفت درهم بغلی برابر ده درهم جواز بوده است . (از النقود العربیة و حاشیه آن ص 22).
-درهم جوراقی ; دراهم جوراقیة، درهمهایی بوده است منسوب به جورَقان که قریه ای بوده است به نواحی همدان . و آن در صدر اسلام رایج بوده است و وزن آن چهاردانق و نیم بوده است . (از النقودالعربیة و حاشیه آن ص 23 و 27 و 145).
-درهم حَمَوی ّ ; دراهم حمویة، درهمهایی بوده است که ممالیک بحری در «حماة» از شهرهای شام سکه زدند. (از النقود العربیة ص 61).
-درهم خُماسی ; دراهم خماسیة; درهمهایی بوده است به وزن پنج قیراط، و عضدالدوله بویهی به سال 367 ه' . ق.سیصدهزار از این گونه درهم برای المطیع لله ارسال داشت . (از النقود العربیه ص 145).
-درهم زَیْف ; درهم ناسره و آن درم بد است . (منتهی الارب ). درهمی است که در آن مس یا چیز دیگری مخلوط باشد وخلوص خود را از دست بدهد چنین درهمی را بیت المال قبول نداشت اما تاجران آن را می پذیرفتند، و آن در مقابل درهم بهرج بود که تاجران نیز آن را رد می کردند. و هرگاه در درهمی غش افزون می گشت آن را سَتّوق می نامیدند. (از حاشیه ص 50 النقود العربیه ).
-درهم سَتّوق ; درهمی که غش آن افزون باشد. و گویند آن کلمه ای است فارسی مرکب از «سه » به معنی ثلاث و «تو» به معنی قوه یعنی «دارای قوای سه گانه » زیرا این نوع درهم مرکب از سه جوهر بود: نقره ، مس و آهن یا فلز دیگری مشابه آهن . (از النقود العربیه ص 50 و 147). و رجوع به درهم زیف در همین ترکیبات شود.
-درهم سُمیری ; دراهم سمیریة. منسوب به سُمَیْرکه شخصی بود یهودی از تیماء و درعهد عبدالملک بن مروان خلیفه اموی ضرب درهم را به عهده داشت . و آنها بردو قسم بود، سنگین بوزن شش مثقال و سبک بوزن پنج مثقال ، و همه آنها ایرانی بوده است . (از النقود العربیة ص 35) (از تمدن اسلامی ج 1 ص 90).
-درهم طبری ; دراهم طبریة، منسوب به طبرستان و آن دراهم سبک بشمار می آید واز انواع نیکوی درهم در عهد جاهلیت بود به وزن هشت یا چهار دانق. (از النقود العربیه ص 23 و 34 و 27 و 107). درهم طبری هشت دانق بوده است . (یادداشت مرحوم دهخدا از مقدمه ابن خلدون ). و رجوع به این ترکیب ذیل درهم در معنی وزن شود.
-درهم ظاهری ; دراهم ظاهریة; درهمهایی است که الظاهر رکن الدین بَیْبَرس بُندُقداری صالحی نجمی در مصر سکه زد که در صد درهم هفتاد از آنها نقره خالص مس بود و «رنک » و شعار خود را که تصویر شیر بود بر آن قرار داد. این درهمها در مصر و شام رایج بود تا اینکه به سال 781 ه' . ق. با ورود درهمهای حموی از جریان خارج گشت . (از النقود العربیه ص 61).
-درهم عَبدی ; دراهم عبدیة، از درهمهای عهد جاهلیت که آن را درهم بغلی نیز می گفتند و هریک از آنها هشت دانق بوده است . (از حاشیه ص 23 النقودالعربیه از المصباح ). نوعی ازدراهم جید و ارجح . (منتهی الارب ). درهم سنگین . و رجوع به درهم سنگین ذیل درهم در معنی وزن شود.
-درهم غطریفی ; دراهم غطریفیه ، درهمهایی بود در شهر بخارا از آهن و برنج و سرب و غیره و جز در بخارا و نواحی آن رایج نبود و بر آن تصاویری منقوش بود و آن از ضرب دوره اسلامی بوده است . (از معجم البلدان یاقوت ذیل بخار). غطریفی لغتی است در قدرفی منسوب به قدرفی که آن را قطرف و قطریف نیز خوانند و آن نام شهری است در نزدیکی بخارا. (از النقود العربیه ص 150).
-درهم قَفْلَه ; دراهم قفلة، درهم کامل است که آن را درهم تام و درهم میال و درهم وازن نیز گویند. (از النقود العربیه ص 114 و 151). رجوع به درهم میال در همین ترکیبات شود.
-درهم کاملی ; دراهم کاملیة. درهمهایی بوده است که الکامل ناصرالدین محمدبن عادل در مصر ضرب کرد و آنها را بجای دراهم ناصریه رواج داد. الکامل در ذیقعده سال 622 درهمهای مستدیری سکه زد که دو سوم آن از نقره و یک سوم از مس بود و این درهمهای کاملی در طول مدت حکومت ایوبیان در مصر و شام رایج بود. (از النقود العربیه ص 60).
-درهم کسرَوی ; دراهم کسرویة، منسوب به کسری (= خسرو) پادشاه ساسانی که از سال 531 تا579 م . سلطنت کرد. این درهمها در صدراسلام رایج بود و خلیفه دوم درهمهای خود را از روی نقش و شکل این درهمها سکه زد. (از النقود العربیة ص 31).
-درهم محمدی ; دراهم محمدیة، درهمهایی بوده است که در عهد اسلامی در بخارا زده می شد. (از معجم البلدان یاقوت ذیل ماده بخاری ).
-درهم مُدَوًّر ; یا مُستدیر، دراهم مدورة، دراهم مستدیرة، درهمهای گرد، و در عهد اسلامی نخستین کسی که درهمها را مدور ضرب کرد عبدالللّه بن زبیر بود. (ازالنقود العربیة ص 33).
-درهم مستدیر ; دراهم مستدیرة. رجوع به درهم مدور در همین ترکیبات شود.
-درهم مُسَیٍّبی ; دراهم مسیبیة، درهمهایی بوده است که در عهد اسلامی در بخارا زده می شد و رایج بود. (از معجم البلدان یاقوت ذیل ماده بخاری ).
-درهم مَعمَعی ; درهم که برآن لفظ مع مع نوشته باشند. (منتهی الارب ).
-درهم مغربی ; هشت دانق بوده است . (یادداشت مرحوم دهخدا از مقدمه ابن خلدون ).
-درهم مکروه ; دراهم مکروهة. حجاج بن یوسف در «غلیة» دراهمی را ضرب کرد بر آن «بسم اللّه ... الحجاج »نقش بسته بود و یک سال بعد آن را به «اللّه احد، اللّه الصمد» تبدیل کرد، و از لحاظ اینکه درهم به دست مومن و غیرمومن و طاهر و غیرطاهر می افتد فقها استعمال آن را «مکروه » داشتند. و برخی گویند بواسطه ناقص بودن آن ایرانیان از آن «اکراه » داشتند. و برخی سبب آن را این می دانند که پیش از حجاج درهمها را به زبان فارسی منقوش می کردند و برخی از مردم که سواد خواندن داشتند از لمس آنها در حال غیرطاهر بودن «اکراه » داشتند. و برخی آنها را همان درهمهای سمیری می دانند. و نیزگویند نیکوترین درهمها در عهد بنی امیه هبیریة و خالدیه و یوسفیه بود و منصور برای خراج از درهمهای بنی امیه جز اینها را نمی پذیرفت لذا درهمهای جز از آنها «مکروه » نامیده شد. (از النقود العربیة ص 13 و 43 و 156).
-درهم مویدی ; دراهم مویدیة، درهمهایی است که الملک الموید شیخ عزنصره به سال 818 ه' . ق. در مصر ضرب کرد و برای آنها امتیازات چندی برشمرده اند. (از النقود العربیة ص 63).
-درهم مَیّال ; دراهم میالة، درهمهایی است که بسمت رجحان و سنگین میل می کند و منظور این است که کامل وزن است و هیچ نقص و کاستی در آن نیست . و آن را درهم تام یا دراهم قفلة نیز گویند. (از النقود العربیة ص 47 و 144).
-درهم نُقرة ; درهمهایی بوده است در مصر، که دو سوم آن از نقره و یک سوم از مس تشکیل می شد. (از النقود العربیة ص 113).
-درهم نوروزی ; دراهم نوروزیة، درهمهایی است که امیرنوروز حافظی نایب دمشق ضرب کرده بود و او به سال 817 ه' . ق. بقتل رسیده است . (از النقود العربیة ص 62).
-درهم وازن ; دراهم وازنة، درهمی است که وزن آن کامل باشد و در آن نقصی نباشد و آن را قفلة نیز نامند. (از النقود العربیة ص 162). و رجوع به درهم قفله در همین ترکبیات شود.
-درهم وافی ; یا دراهم وافیة، از انواع درهم درعهد جاهلیت ، و آن یک درهم و چهار دانق است . (از النقود العربیة و حاشیه آن ص 24).
-درهم هاشمی ; دراهم هاشمیة، درهمهایی است که در زمان بنی عباس در «هاشمیه » از شهرهای عراق زده شد و اساس آنها بر مثقال بصره بود. (از النقود العربیة ص 47).
-درهم هُبَیّری ; دراهم هبیریة، درهمهایی بود که عمربن هُبَیْرة در عهد یزیدین عبدالملک ضرب کرد و عیار آنها شش دانقبود. (از النقود العربیة ص 44).
-درهم یمنی ; شش دانق بوده است . (یادداشت مرحوم دهخدا از مقدمه ابن خلدون ).
* مقیاسی بوده است برای وزن ; و آن شش دانق است و دانق شش حبه است و حبه دو جودانه یعنی دو شعیره . (از مهذب الاسماء) (از زمخشری ). معرب از فارسی است و وزن آن شش دانگ است و دانگ دو قیراط باشد و قیراط دو طسوج و طسوج دو جو میانه . (از منتهی الارب ). معرب درم ، و وزن آن سه ونیم ماشه نزد اکثر، و در تحفة المومنین و کنزوزن درم شش دانگ و دو قیراط و قیراط دو طسوج و طسوج دو جو میانه است . (از غیاث ) (از آنندراج ). مقدار چهل و هشت حبه یعنی چهل و هشت جو میانه است . (یادداشت مرحوم دهخدا). شش دانگ. (یادداشت مرحوم دهخدا). در «قواعد» مطهر حلی آمده اگر چه درهم به چند وزن مختلف بوده ، در اسلام این وجه قرار گرفته که هردرهم دانگ باشد که هر دانگی هشت جو میانه است ، بعدها درهم سبک و سنگین را با هم جمع کرده وضع متوسط را مقرر داشته اندکه شش دانگ باشد. (رساله مقداریه فرهنگ ایران زمین ص 415 و 416). در جاهلیت ، قریش را اوزانی بود که در عهد اسلام همان اوزان برقرار ماند، قریش نقره را با وزنی که بنام «درهم » و طلا را با وزنی بنام «دینار» می سنجیدند. هرده واحد از درهم با هفت واحد از دینار برابری می کرد. آنان را وزن «شعیرة» و جو نیز بود که یک شصتم وزن درهم را داشت و «اوقیه » به وزن چهل درهم و«نَش ّ» بوزن بیست درهم بود. (از النقود العربیه ص 11). در ممالک اسلامی اطلاعاتی که در باب درهم وزن و بستگی آن با سایر مقیاسهای وزن در قسمتهای مختلف ممالک اسلامی و در زمانهای مختلف به ما رسیده متعدد و باهم ناسازگار است و نتایج حاصل از تحقیقاتی که در تعیین وزن درهم بر حسب گرم بعمل آمده است متفاوت می باشد. درهم کیل یا درهم شرعی به وزن 50 تا 60 دانه جو متوسطپوست ناکنده و ظاهراً کمی سنگینتر از 3 گرم بود ولی درهم طبی 48 جو بوده است . هر چند امروز در بیشتر ممالک اسلامی مقیاسهای رسمی مقیاسهای متری است اما در داد و ستد بعضی از کالاها مقیاسهای قدیمی از جمله درهم هنوز رایج است . (از دائرةالمعارف فارسی ).
-درهم بَغْلی . رجوع به این ترکیب ذیل درهم در معنی سکه شود.
-درهم سنگین ; یا درهم بغلی ، یا درهم عبدی واحد وزن معادل هشت دانگ. (رساله مقداریه فرهنگ ایران زمین ص 415).
-درهم شرعی ; ده درم شرعی دو مثقال باشد و درم شرعی را درهم بغلی هم گویند. (از منتهی الارب ). درهم شرعی پهنائی آن به آن قدر باشد که در کف دست متوسطالحال آب قرار گیرد. (از غیاث ) (از آنندراج ). درهم شرعی شش دانق بوده است و هر ده درهم شرعی هفت مثقال زر به وزن می آمده است و هر مثقال زر هفتاد و دو جو سنگ بوده ، پس درهم شرعی که هفت عشر مثقال است مساوی بوده است با پنجاه و پنج جو سنگ. (یادداشت مرحوم دهخدا ازمقدمه ابن خلدون ). دکری در ترجمه شرایع می نویسد وزنی است معادل 252 سانتی گرم . (دکری ج 1 ص 31 حاشیه 2). چون در عهد جاهلیت مهمترین دراهم نیکو دو نوع بود یکی طبری به وزن هشت دانق و دیگر بغلی به وزن چهار دانق لذا درهم شرعی را بین آن دو یعنی شش دانق قرار دادند. و بر این امر اتفاق نظر است که از صدر اسلام و عهد صحابه و تابعین ، درهم شرعی آن بود که هرده عدد آن هفت مثقال طلا وزن داشت و اوقیه چهل عدد از این درهمها وزن داشت ، بنابراین هفت دهم دینار می شد و وزن یک مثقال طلای خالص هفتاد و دو جو دانه متوسط بود، و درهم پنجاه جو دانه و دو پنجم جودانه می بود. (از النقود العربیة ص 107). درهم شرعی که قدر آن در پهنا بقدر میان کف دست می باشد و آن را درهم بغلی نیز گویند، و در شرع اطلاق می شود بر وزن سکه درهم در زکات و بر وزن یا سطح در باب نجاست بر قیاس دینار، چه دینار درلغت اطلاق می شود بر سکه ای و شرعاً بر وزن این سکه . ودر جامعالرموز در مبحث طهارت در فصل تطهیر انجاس گوید: درهم تطهیر نجاسات غیر از درهم مستعمل در زکات باشد، زیرا مقصود از درهم دراین مورد مثقال است در نجس کثیف یعنی چیزی که دارای جرم باشد و به میزان عرض مقعر کف باشد. و در نجس رقیق گفته اند بقدر کف باشد واز نجس رقیق چیزی که دارای جرم نیست خواسته اند.
محمد در نوادر قدر درهم را به قدر عرض کف تفسیر کرده و در کتاب صلاة به مثقال توزین نموده . فقیه ابوجعفر با محمد موافقت کرده و گفته است مقصود از عرض کف درمورد چیزهایی که دارای جرم نیست باشد و از مثقال هم در مورد چیزهایی که دارای جرم باشد خواسته . (از کشاف اصطلاحات الفنون ).
-درهم طبری ; منسوب به طبریه شام ، درهم سبک است و واحد وزنی است معادل چهار دانگ مساوی سی و دوجو. (از رساله مقداریه فرهنگ ایران زمین ص 415). و رجوع به این ترکیب ذیل درهم در معنی سکه شود.
-درهم طبی ; اطبا درهم را در وزن استعمال کنند چنانکه در بحر الجواهر گفته از اینکه نیم مثقال و خمس مثقال است و شش دانگ نیز گفته اند. (ازکشاف اصطلاحات الفنون ). درهم طبی 48 شعیره است از دانه های شعیره متوسط، واز کیل دو شعر و پنج شعیره کمتر است . (از طب المنصوری رازی ). درهمی 78 شعیره است . (از مفاتیح العلوم خوارزمی ).
فارسی فارسی
لغت‌نامه دهخدا
[د ه']
(ع ا) مرغزار با درخت و بوستان با دیوار. (منتهی الارب ). حدیقه . (اقرب الموارد).
فارسی فارسی
لغت‌نامه دهخدا
[د ه'َ]
{اخ}
خلیفه صالح مطوعی ، در ایام یعقوب لیث صفار. (از ابن اثیر ج 4 ص 702). از سرداران سیستان است .رجوع به درهم بن نصر و تاریخ ایران عباس اقبال شود.
فارسی فارسی
لغت‌نامه دهخدا
[د هَ']
{اخ}
نام قبیله ای از اعراب . (از الانساب سمعانی ).
فارسی فارسی
لغت‌نامه دهخدا
[د ه'َ]
{اخ}
ابن زید اوسی ، و نام او را درهم بن یزیدبن ضبیعه نیز نوشته اند از شعرای جاهلیت بود. رجوع به البیان و التبیین ج 3 ص 70 شود.
فارسی فارسی
لغت‌نامه دهخدا
[د هَ']
{اخ}
ابن نصربن رافعبن لیث بن نصر سیار. از مطوعه سیستان بود. بعد از برادرش صالح بن نصر کنانی ریاست مطوعه را یافت و یعقوب لیث را سپهسالاری خویش داد اما بعد از شجاعت یعقوب ترسید و درصدد کشتن او برآمد لیکن یعقوب از قصد او آگاه شد و درهم را دستگیر و محبوس نمودو خود حکومت سیستان را به دست گرفت . (در محرم 247 ه' . ق.). (از دائرةالمعارف فارسی از تاریخ ایران عباس اقبال ). و رجوع به تاریخ سیستان ص 199 و حبیب السیر چ طهران ج 1 ص 320 و تارخ گزیده ص 373 و 286 شود.
تبلیغات: ترجمه کتاب قیمت ترجمه