دستنبو
فارسی فارسی
واژه‌نامه معین
( دستنبو . تَ) (اِ.) 1 - میوه ای زرد رنگ و خوشبو شبیه گرمک که خط های سبز و سفید دارد. 2 - میوه یا هر چیز خوشبو که برای معطر شدن در دست گیرند.
انگلیسی فارسی
فرهنگ آریانپور
● pomander

pomander


فارسی فارسی
لغت‌نامه دهخدا
[دَ تَم ْ]
{ا مرکب}
دستنبوی . دست بویه . شمام . دستنبویه . شمامه . ابن البیطار گوید در شام آن را لفاح گویند با اینکه لفاح چیز دیگر است . (یادداشت مرحوم دهخدا). گلوله ای از عنبر و مشک و دیگر عطریات که به دست گرفته ببویند. (جهانگیری ) شمامه . لُفّاح . (دهار):
همه گفتار خوب و بی کردار
بی مزه و بس نکو چو دستنبو.

ناصرخسرو.


در دست کمال آن مطهر
دستنبوی است خلد انور.

خاقانی .


در کف بخت بلندش زاختران
هفت دستنبوی زیبا دیده ام .

خاقانی .


سرخ جامی چون شفق در دست و آنگه در صبوح
لخلخه از صبح و دستنبو ز اختر ساختند.

خاقانی .


دانه نار بهشت و دستنبوی باغ ارم به ودیعت ستده . (منشآت خاقانی چ دانشگاه ص 186).
بودم از گنج نهانی بی خبر
ورنه دستنبوی من بودی بتر.

مولوی .


یار دستنبو بدستم داد و دستم بو گرفت
وه چه دستنبو که دستم بوی دست او گرفت .

؟


* هر میوه خوشبوی را که به دست گرفته ببویند نیز دستنبو توان گفت خصوصاً خیارک باشد که بغایت خوشبوی بود. (جهانگیری ).* ثمری باشد کوچکتر از خربزه که آنرا به هندی کچری نامند. (آنندراج ). دستنبوی . دستنبویه .