بِوانی
فارسی فارسی
فرهنگ پارسیمان
به گونه‌ی رَمَن، دَنده‌ها، ستون‌ها
فارسی فارسی
لغت‌نامه دهخدا
[ب َ]
{ع ا}
(از «ب ن ی ») ج بانیة. مونث بان . (از اقرب الموارد). استخوانهای سینه که بکمان زه کرده ماند و دست و پایهای ناقه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). استخوانهای جناغ سینه و ساق پایهای شتر. (ناظم الاطباء).* القی بوانیه ; یعنی مقیم شد و ثابت گردید. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
فارسی فارسی
لغت‌نامه دهخدا
[ب َوْ وا]
{ص نسبی}
منسوب به شعب بوان ، که جایی است در شیراز و قریه ای است نزدیک دروازه اصفهان . (الانساب سمعانی ). نسبتی است به دو موضع، یکی شعب بوان در شیراز که به فراوانی آب و اشجارش معروف است . و دیگر قریه ای است به دروازه اصفهان . (از لباب الانساب ).