جسارت
فارسی فارسی
واژه‌نامه معین
(جَ رَ) [ ع . جسارة ] (مص ل .) دلیر شدن، گستاخی کردن .
العداوت , الجرات , الصلافت , الوقاحت , المغامرت , الفرضیت , التهور
العداوت , الجرات , الصلافت , الوقاحت , المغامرت , الفرضيت , التهور
فارسی فارسی
فرهنگ پارسیمان
[ جسر ] بیباکی، دلیری، شُوخی (معین)، گُستاخی
انگلیسی فارسی
فرهنگ آریانپور
● audaciousness, oldness, mpertinence, resumption, emerity

عامیانه‌

nerve ==> [.v. & n]: عصب، پى، رشته عصبى، وتر، طاقت، قدرت، قوت قلب دادن، نیرو بخشیدن nerve

animosity ==> [.n]: دشمنى، عداوت، شهامت، جسارت، کینه

audacity ==> [.n]: بى باکى، بى پروایى، جسارت، گستاخى

effrontery ==> [.n]: جسارت، گستاخى، بیشرمى، چیرگى

hardihood ==> [.n]: جسارت، بى باکى، سرسختى، نیرومندى

hardiment ==> شجاعت، جسارت

impertinence ==> (impertinency =) ـ [.n]: جسارت، فضولى، گستاخى، نامربوطى، بى ربطى، نابهنگامى، بى موقعى، اهانت

impertinency ==> (impertinence =) ـ جسارت، فضولى، گستاخى، نامربوطى، بى ربطى، نابهنگامى، بى موقعى، اهانت

insolence ==> [.n]: گستاخى، بى احترامى، جسارت، اهانت، توهین، غرور، خود بینى، ادعاى بیخود، تکبر

presumption ==> [.n]: فرض، احتمال، استنباط، گستاخى، جسارت

spleen ==> [.n]: (کالبد شکافى) طحال، اسپرز، جسارت، خشمناک کردن

temerity ==> [.n]: بى پروایى، تهور، بیباکى، جسارت

venture ==> [.vt. & n]: جرات، جسارت، مخاطره، معامله قمارى، اقدام به کار مخاطره آمیز، مبادرت، ریسک، اقدام یا مبادرت کردن به

audaciousness

boldness


فارسی فارسی
لغت‌نامه دهخدا
[ج َ رَ]
{ع امص}
جسارة. گستاخی و تجاوز از حد خود. تهور و دلیری . (از ناظم الاطباء). دلیری . (منتخب و شارح از غیاث اللغات و آنندراج ). و فاضل نوشته که جسارت بمعنی تجاوز و گذشتن است لهذا پل را جسر گویند که بدان تجاوز واقع شود، چون در دلیری تجاوز ازحد خود میشود، لهذا دلیری را جسارت گفتند. (از غیاث اللغات ) (از آنندراج ). خیرگی . (مجمل ). دلیری . (مجمل ) (دهار). گستاخی . بی پروائی . تهور. زهره . رستی . بستاخی . تجاسر. (یادداشت مولف ). ملکه ای است در آدمی که با آن به رهائی از سختیها امیدوار می گردد و پیش آمدهای بد را دور می انگارد. (از بحر الجواهر):
این دلیری و جسارت نکنی بار دگر.

(از تاریخ بیهقی ص 389).


* بی شرمی وتصدیع. (ناظم الاطباء): شکر نعمت بگفتم و زمین خدمت ببوسیدم و عذر جسارت بخواستم و در وقت آمدم . (از گلستان ).* (مص ) دلیری کردن . (از منتهی الارب ). دلیر شدن . (یادداشت مولف ). خیرگی کردن . و رجوع به جسارة شود.
فارسی فارسی
لغت‌نامه دهخدا
[ج َ رَ]
{اخ}
(پسر...) مقصود از آن خشیارشا پسر داریوش است . صاحب تاریخ ایران باستان آرد: وقتی آنها (یعنی پارسیها) سواحل مقدس دیان و سی نوزور را با کشتیهای خود بپوشانندو شهر نامی آتن را غارت کنند، انتقام خدایان ، اهانت ، پسر جسارت را (یعنی خشیارشا پسر داریوش را) که در خشم غوطه ور شده و میخواهد تمام عالم به اسم او باشد دفع خواهد کرد. (از تاریخ ایران باستان ج 1 ص 810).
فارسی فارسی
لغت‌نامه دهخدا
[ج َ رَ]
{ع مص}
دلیری کردن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).* به انجام رساندن . (از اقرب الموارد) (تاج المصادر بیهقی ).* گذاشتن ضراب را. (از منتهی الارب ). ترک کردن گشن ضراب را. (از ناظم الاطباء).* عبور کردن شتران از بیابان . (ناظم الاطباء). عبور کردن شتران از مفازه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).* پل ساختن مرد. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). جُسور، در تمام معانی . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).