core
هسته
1 قرقره
2 قرقره کوچک
3 هسته
ماهیچه، مغزه، رشته سیم، هسته سنگ، هسته یا دیوار هسته اى، مغزى، هسته مرکزى، مفتول، نمونه مواد حفارى، چنبره، هسته، مغز ودرون هرچیزى
علوم مهندسى : هسته وسط سیم
کامپیوتر : هسته
الکترونیک : هسته
عمران : هسته
معمارى : درون
روانشناسى : هسته
علوم هوایى : مرکزى
علوم نظامى : وسیله تبدیل اشعه به انرژى الکتریکى
انگلیسی فارسی
فرهنگ آریانپور
/kôr/
● (امریکا) مخفف: انجمن برابری نژادی
انگلیسی فارسی
فرهنگ آریانپور
/kôr/
n., vt.
● (بخش درونی هر چیز) درونه،درون‌گاه،مرکز،میانگاه،وسط
the core of the city
میان شهر
● (سیب و گلابی و غیره) هسته (به هسته‌های بزرگتر می‌گویند: pit یا stone)،دانه،وسط،تخم میوه
I even eat a pear"s core
من حتی وسط گلابی را هم می‌خورم.
● (مهمترین بخش هر چیز) لب،مغز،جوهر،اصل
carriers are the core of a modern navy
کشتی‌های هواپیمابر هسته‌ی اصلی نیروی دریایی نوین هستند.
the core of his speech
لب سخنان او
the core of our problems is education
اصل مسئله‌ی ما (مسئله‌ی اصلی ما) آموزش و پرورش است.
● (ریخته‌گری) لنگر (در قالب)،ماهیچه (در ریخته‌گری)،(لحیم) مغزی
core baking
(ریخته‌گری) ماهیچه‌پزی
● (نمونه‌برداری از لایه‌های ژرف کره‌ی زمین توسط مته‌ی ژرفکاو) مغزه،نمونه،لایه‌نما
● (رآکتور یا واکنشگر اتمی) اندرون (بخش مرکزی که حاوی سوخت اتمی و میله‌های مهارگر و غیره است)
a meltdown of the core of an atomic reactor would be very dangerous
فرو گدازش اندرون (بخش درونی) واکنشگر اتمی بسیار خطرناک خواهد بود.
● (نجاری) زیرکار (که روی آن را با چوب بهتر روکش می‌کنند)
● (اتم) اندرونه (هسته بعلاوه‌ی الکترون‌های مدار آن)
● (برق) هسته (آهنی که در داخل حلقه‌ای از سیم برق‌دار قرار دارد و میدان مغناطیسی را تشدید می‌کند)
● (کامپیوتر) حافظه‌ی مغناطیسی،یاددار (core memory هم می‌گویند)
● (هسته‌ی میوه و غیره را) درآوردن
I washed and cored two large apples
من دو سیب درشت را شستم و مغز آنها را درآوردم.
● نمونه‌برداری کردن
● (کره‌ی زمین) هسته‌ی مرکزی
* core curriculum
(آموزش) برنامه‌ی درس‌های هسته‌ای،دروس اصلی
* to the core
تا ته،اصالتا و طبیعتا،دوآتشه،تا مغز استخوان،تا اعماق وجود،از ته دل
he is a socialist to the core
او یک سوسیالیست دو آتشه است.
rotten to the core
کاملا فاسد
I was shaken to the core
عمیقا تکان خوردم.
هسته
درونی ترین لایه ترکیب شناختی زمین، عمدتا شامل آهن فلزی و نیکل.
مقطعی سیلندری از سنگ که معمولاً 2 تا 4 اینچ قطر وحداکثر چندین فوت طول دارد.و از مغزه گیری درون زمین به دست می آید.
انگلیسی انگلیسی
واژه‌نامه الکترونیک
هسته، مغز
انگلیسی انگلیسی
واژه‌نامه الکترونیک
Composite Object Reference
انگلیسی انگلیسی
واژه‌نامه الکترونیک
Magnetic material within a coil used to concentrate the magnetic field.
انگلیسی انگلیسی
واژه‌نامه الکترونیک
The iron portion of the stator and rotor; made up of cylindrical laminated electric steel. The stator and rotor cores are concentric separated by an air gap, with the rotor core being the smaller of the two and inside to the stator core.
انگلیسی فارسی
فرهنگ ریاضیات
هسته، مغز
انگلیسی فارسی
واژه‌نامه نساجی
هسته - مغز - مرکز
انگلیسی فارسی
واژه‌نامه پلیمر
هسته، مغزی، بخش میانی سازه های ساندویچی