افتخار
فارسی فارسی
واژه‌نامه معین
( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) فخر کردن . 2 - (اِمص .) نازش . ج . افتخارات .
الخاصیت , المجد , الشرف
الخاصيت , المجد , الشرف
سربلندی، نازش
فرهمندی، فرمندی، فروری، شکوهمندی
سربلندي، نازش
فرهمندي، فرمندي، فروري، شکوهمندي
فارسی فارسی
فرهنگ پارسیمان
[ فخر ] بُرزِش (فرهنگ پهلوی)، نازیدَن (فرهنگ کوچک)، آبِ‌رو (برهان قاطع)، سَراَفرازی، بالیدَن به خود، سربلندی، بالندگی
انگلیسی فارسی
فرهنگ آریانپور
● distinction, lory, onor, udos, aurels, ride
Beehren,Ehre (f),Ehren,Honorieren,Würdigen,Zierde (f)
نازیدن-بالیدن-فخر کردن

attribute ==> [.vt. & n]: صفت، نسبت دادن، نشان، خواص، شهرت، افتخار، حمل کردن (بر) ـ attribute

glory ==> [.v]: جلال، افتخار، فخر، شکوه، نور، بالیدن، فخر کردن، شادمانى کردن، درخشیدن glory

honor ==> (honour =) ـ [.vt. & n]: احترام، عزت، افتخار، شرف، شرافت، آبرو، ناموس، عفت، نجابت، تشریفات (در دانشگاه) امتیاز ویژه، (در خطاب) جناب، حضرت، احترام کردن به، محترم شمردن، امتیاز تحصیلى آوردن، شاگر اول شدن honor

mense ==> حس تمیز، ظرافت، نزاکت، افتخار، پاداش، نزاکت داشتن، مزین ساختن

distinction ==> [.n]: تمیز، فرق، امتیاز، برترى، ترجیح، رجحان، تشخیص

kudos ==> [.n]: جلال، تجلیل، ستایش کردن

laurels ==> [.v. & n]: (گیاه شناسى) برگ بو، درخت غار، برگ غار که نشان افتخار بوده است، با برگ بو یا برگ غار آراستن laurel

pride ==> [.v. & n]: مباهات، بهترین، سربلندى، برتنى، فخر، افاده، غرور، تکبر، سبب مباهات، تفاخر کردن


فارسی فارسی
لغت‌نامه دهخدا
[ا ت]
{ع مص}
نازیدن . (آنندراج ) (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بالیدن . فخر کردن . (یادداشت بخط مولف ).* مآثر کهنه را شمارکردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ستایشگری بخصال و نازیدن بحسب و نسب و جز آن از آنچه در خود یا پدران باشد. فخار. فَخر. فخارَة. (از اقرب الموارد).* مرتفع و بلند گردیدن فخر و شرف . (از اقرب الموارد).* (حامص ) ماخوذ از تازی ; نازندگی . سرافرازی و فخر و آبرو و حرمت و زیبائی . (ناظم الاطباء). و بمعنای عظمت و آبرو و بزرگی و با لفظ کردن مستعمل است . (آنندراج ). نازش . بالش . مباهات . سربلندی . فخر. مفاخرت . (یادداشت بخط مولف ):
بامدادان حرب غم را تعبیه کن لشگری
اختیارش بر طلایه افتخارش بر شبه .

منوچهری .


بر سیرت آل مصطفا اَم
اینست قویتر افتخارم .

ناصرخسرو.


عصمت الدین صفوةالاسلام را
افتخار دین و دنیا دیده ام .

خاقانی .


بنظم و نثر کسی را گر افتخار سزاست
مرا سزد که خود امروز نظم و نثر مراست .

خاقانی .


-افتخارالاماثل ; سرفرازی و سربلندی نسبت بمانندهای خود. (ناظم الاطباء).
-افتخار کردن ; فخریه کردن . سربلندی کردن . نازیدن و خود را بزرگ پنداشتن . (ناظم الاطباء). بالیدن . فخر کردن . مباهات کردن:
در عدل جز بدو نکند عالم افتخار
در جود جز بدو نزند ملک داستان .

امیرمعزی (از آنندراج ).


گر چه ز بعد همه آمده ای در جهان
از همه ای برگزین بر همه کن افتخار.

خاقانی .


-پرافتخار ; بسیارافتخار.
-موجب افتخار گردیدن ; موجب فخر و سرافرازی و سربلندی گردیدن . (ناظم الاطباء).
افتخار جهان ، افتخارالحجاب ، افتخارالحکماء، افتخارالدوله ، افتخارالدین ، افتخارالشعراء و افتخارالملک از ترکیبهای این کلمه و از القاب اعلام است .
* در اصطلاح علم اخلاق یکی از مهلکات قوه غضبی بشمار است . مولف مرآت الخیال در شمار مهلکات قوه غضبی آرد: نوع دوم افتخار یعنی مباهات نمودن بچیزی که خارج از ذات بود و در معرض تلف و زوال باشد، مثل مال و جاه یا شرف نسب که بعضی از آباء و اجداد او را فضیلتی بوده است و علاج او آنکه با صاحب مرض مقرر سازند که اگر مال و جاه در سخن آید و گوید این عزت و احترام که دعوی میکنی از من است نه از ذات تو یا جد و پدر حاضر شوند و گویند که این فضیلت و شرف حق ما است و تو را از آن نصیبی نیست ، البته آن جاهل در جواب عاجز آید و بر قصور خود اعتراف نماید و در حدیث نبوی آمده: لاتاتونی بانسابکم و اتونی باعمالکم . (مرآت الخیال ص 329).