تناسب
فارسی فارسی
واژه‌نامه معین
(تَ سُ) [ ع . ] (مص ل .)1 - نسبت و رابطه داشتن میان دو کسی یا دو چیز. 2 - مراعات النظیر، نام صنعتی است در شعر، و آن آوردن کلماتی است که با هم نسبت داشته باشند، مانند: اسب و زین، ماه و خورشید.
التناظر , النسبت , المقیاس
التناظر , النسبت , المقياس
همخویشی
همخويشي
فارسی فارسی
فرهنگ پارسیمان
[ نسب ] 1-هَم‌گَری (برهان)، اَنویی (فرهنگ کوچک) 2-خویشی، بَستِگی 3-سازواری (لاروس)، هم‌خویشی
انگلیسی فارسی
فرهنگ آریانپور
● perspective, roportion, uitability, ymmetry
فارسی انگلیسی
واژه‌نامه سینما
Proportion

analogy ==> [.n]: (منطق) قیاس، مقایسه، شباهت، همانندى، (ریاضى) تناسب، توافق

appropriateness ==> اقتضاء، تناسب

commensurability ==> [.n]: (ریاضى) توافق، قابلیت قیاس، قابلیت اندازه گیرى، هم مقیاسى، هم اندازگى، هم پیمانگى، تناسب

concinnity ==> زیبایى، ظرافت، تناسب

congruence ==> (congruency =) ـ [.n]: موافقت، تناسب، تجانس

congruency ==> (congruence =) ـ موافقت، تناسب، تجانس

cooridnation ==> هم پایگى، تناسب، موزونى، هم آهنگى

proportion ==> [.vt. & n]: تناسب، نسبت، درجه، سهم، قسمت، قیاس، شباهت، مقدار، قرینه، متناسب کردن، متقارن کردن

proportionality ==> تناسب

propriety ==> [.n]: تناسب، نزاکت، قواعد متداول و مرسوم رفتار و آداب سخن، مراعات آداب نزاکت، برازندگى

scale ==> [.v]: مقیاس، گام، مقیاس گذاشتن، پیمودن، کفه ترازو، (در جمع) ترازو، وزن، (جانور شناسى) پولک یا پوسته بدن جانور، فلس، هر چیز پله پله، هر چیز مدرج، اعداد روى درجه گرماسنج و غیره، اندازه، معیار، درجه، میزان، مقیاس نقشه، وسیله سنجش، خط مقیاس، تناسب، نسبت، مقیاس کردن، توزین کردن scale

symmetry ==> [.n]: تقارن، هم آراستگى، هم جور، قرینه، تناسب، مراعات نظیر، تشابه، همسازى

perspective ==> [.adj. & n]: منظر، لحاظ، دید، بینایى، منظره، چشم انداز، مناظر و مرایا، جنبه فکرى، سعه نظر، روشن بینى، مال اندیشى، تجسم شیى، خطور فکر، دیدانداز perspective

suitability ==> [.n]: در خور بودن، مناسبت، شایستگى، برازندگى


فارسی فارسی
لغت‌نامه دهخدا
[ت َ س ُ]
{ع مص}
همدیگر پیوند شدن . (آنندراج ). با یکدیگر پیوند شدن . (ناظم الاطباء). باهم مناسبت داشتن . (غیاث اللغات ). باهم نسبت داشتن . نسبت یافتن با یکدیگر. خویش هم بودن . (فرهنگ فارسی معین ).* تشا کل و تماثل . (اقرب الموارد).* وجود داشتن نسبت و رابطه میان دو کس یا دو چیز.* برازیدن .* (امص ) خویشاوندی . خویشی .* سازواری . موافقت . (فرهنگ فارسی معین ): که کتاب و ترازو و آهن بیکدیگر تناسبی ندارد. (کلیله و دمنه ).* (اصطلاح بدیع)، مراعاة النظیر. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به همین کلمه شود.* اصطلاح حساب ، بیان تساوی دو نسبت را تناسب نامند مثلا 86 = 43 تناسب است . این تناسب را چنین می خوانند: 4 به 3 مثل 8 است به 6. اعداد 4و3و8و6 را جمله های این تناسب نامند.* اصطلاح موسیقی ، هماهنگی . ج ، تناسبات . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به مناسبت و کشاف اصطلاحات الفنون شود.