دیز
فارسی فارسی
واژه‌نامه معین
(اِ.) 1 - رنگِ اسب یا استر. 2 - شبیه، مانند. 3 - دژ، قلعه .
فارسی فارسی
واژه‌نامه معین
(اِ.) = دیزی . دیزندان : نوعی دیگ و پاتیل .
فارسی فارسی
واژه‌نامه معین
(یِ) (اِ.) یکی از علامات تغییردهنده که قبل از نوت ها گذاشته شود. این علامت صدای نوت را نیم پرده بالا برده آن را زیر می کند؛ مق . بم .
حاد
فارسی فارسی
فرهنگ پارسیمان
[ Diese ] فرانسوی، دِگَرگَر، نشانه‌ای است در خُنیا
انگلیسی فارسی
فرهنگ آریانپور
● color, ray

sharp ==> تیز، هشیار، دیز، نوک دار، تند، زننده، زیرک، تیز کردن sharp

color ==> [.v]: رنگ، فام، بشره، تغییر رنگ دادن، رنگ کردن، ملون کردن color

gray ==> (grey =) ـ خاکسترى، کبود، سفید (در مورد موى سرو غیره)، سفید شونده، روبه سفیدى رونده، (مجازى) باستانى، کهنه، پیر، نا امید، بد بخت، بیرنگ gray


فارسی فارسی
لغت‌نامه دهخدا
{ا}
رنگ و لون راگویند عموماً چنانکه اسب سیاه خسرو پرویز را شبدیز میگفتند یعنی شبرنگ و رنگ سیاه را گویند خصوصاً و رنگ خاکستری بسیاهی مایل را نیز گفته اند که مخصوص اسب و استر و خر و بعضی از حیوانات دیگر که از کاکل تا دمش خطی سیاه کشیده شده باشد. (برهان ). رنگ سیاه و کبود و اسب پرویز که بسیار سیاه بوده شبدیز خوانند پس «دیز» بمعنی رنگ است زیرا که آن را شبگون نیز می خوانده اند. دیگر رنگی خاکستری باشد بسیاهی مایل که مخصوص بود اسب و شتر و خر و بعضی حیوانات که مانند سمند خط سیاهی از کاکل تا دمش کشیده بود و آن را سول و سورنیز خوانند. (آنندراج ). بمعنی رنگ و لون . (غیاث ) (از جهانگیری ). لون و رنگ را گویند عموماً و این لغت جز آنکه برنگ سیاه آورده باشند بنظر در نیامده و اسب خسرو پرویز را که سیاه رنگ بود بدین اعتبار شبدیز نامند. (از جهانگیری ). آقای پور داود نوشته اند: شاید دیز از کلمه asead باشد بمعنی نما و نشان از مصدر sead اوستایی بمعنی نمودن و نشان دادن که در کلمات تندیس و فرخاردیس و طاقدیس آمده ، بنابراین شبدیز لغة بمعنی شب نماست و تبدیل سین بزاء در کلمه اسپریس = اسپریز دیده میشود، دیز و دیزه جداگانه در ادبیات ما بمعنی سیاه آمده و بویژه از برای اسب سیاه بکار رفته مانند شبرنگ و شبگون . (حاشیه برهان چ معین ).* صورتی از دیس . گون گونه . مانند: شب دیس ; مانند شب . شبه شب . شبیه شب . (یادداشت مولف ).* حصار و قلعه . (برهان ). قلعه و حصار. (جهانگیری ). قلعه و مرادف دژ است . (آنندراج ). دز. دژ:
ز گنگ دیزبفرمان شاه بستاند
هزار پیل دمان هریکی چو حصن حصین .

فرخی .


رجوع به دز و دژ شود.* نوعی از دیگ و پاتیل باشد. (برهان ). نوعی دیگر ازدیگ باشد که در آن گوشت و پلاو [ پلو ] نیز پزند. (آنندراج ). نوعی از دیگ. (جهانگیری ).* نوعی از شیاف است که در چشم رمدکشیده کشند. (برهان ). نوعی از شیاف است در چشم کشند. (جهانگیری ) (آنندراج ).* چنبر دایره .* غربال و پرویزن . (برهان ).* (مزید موخر امکنه ) فغان دیز. فغدیز. جاکردیز. (یادداشت مولف ).* (در اصطلاح بلوچ نیکشهر) زنبیلی است که خرما را از بالای نخل در آن ریزند و بوسیله طناب پائین میدهند و آن را سرکج نیز گویند. (یادداشت لغتنامه ).
فارسی فارسی
لغت‌نامه دهخدا
{اخ}
دهی است از دهستان شاهرود بخش شاهرود شهرستان هروآباد با 386 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
فارسی فارسی
لغت‌نامه دهخدا
{اخ}
دهی است از دهستان کاغذکنان بخش کاغذکنان شهرستان هروآباد با 164 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).