شیار
(اِ.) خراش یا شکاف باریک روی چیزی .
النای , الشق , الاخدود , متجول , القایمت , المهاجر , الخلیع , الخیط , المسار , متنقل , نقال , الوادی
شَنبه، نزدِ تازی کانایی (= جاهلی): کیوان شید
● corrugation, urrow, ut, eam, rench, rinkle
Aufführen,Auflisten,Auflistung (f),Auswanderer[noun],Flöte (f),Liste (f),Nuten (m),Wanderer[noun], Tal (n)
مهندسی مکانیک : chamfer , chase , fissure , furrow , groove , recess , rib , undercut
مهندسی متالورژی : chase , gully , groove , stria
مهندسی عمران : chase , rill , rutting , rustication
کشاورزی و شیلات : crease , furrow , rill
مهندسی صنایع : flute , groove , track
عمومی : furrow , groove , striation
زمین شناسی : furrow
مهندسی برق و الکترونیک : groove , recess , rent , rib , slot
کامپیوتر : slot
گوهر شناسی : stria
روان شناسی : sulcus
حسابداری : track
علوم پزشکی : sulcus , groove
فنی و مهندسی : fissure , furrow , recess , rib , riffle , chamfer , chase
تربیت بدنی : sulcus
علوم بانکداری : track
علوم نظامی : slot , fissure , furrow , recess , rib , riffle , chase
مهندسی معدن : furrow , chamfer , chase
جامعه شناسی : sulcus
کیهان شناسی و نجوم : groove , channel
زیست شناسی : sulcus
هنرهای تجسمی : groove
حقوق و قوانین : commissure
مهندسی متالورژی : chase , gully , groove , stria
مهندسی عمران : chase , rill , rutting , rustication
کشاورزی و شیلات : crease , furrow , rill
مهندسی صنایع : flute , groove , track
عمومی : furrow , groove , striation
زمین شناسی : furrow
مهندسی برق و الکترونیک : groove , recess , rent , rib , slot
کامپیوتر : slot
گوهر شناسی : stria
روان شناسی : sulcus
حسابداری : track
علوم پزشکی : sulcus , groove
فنی و مهندسی : fissure , furrow , recess , rib , riffle , chamfer , chase
تربیت بدنی : sulcus
علوم بانکداری : track
علوم نظامی : slot , fissure , furrow , recess , rib , riffle , chase
مهندسی معدن : furrow , chamfer , chase
جامعه شناسی : sulcus
کیهان شناسی و نجوم : groove , channel
زیست شناسی : sulcus
هنرهای تجسمی : groove
حقوق و قوانین : commissure
Groove
rill
corrugation ==> [.n]: شیار، موج (ورق آهن و غیره)flute ==> [.n]: فلوت، شیار، فلوت زدن flute furrow ==> [.vt. & n]: زمین یا مزرعه شخم زده، شیار، خط گود، شیاردار کردن، شیار زدن، شخم زدنgroove ==> [.v. & n]: شیار، خیاره، خط، گودى، جدول، کانال، (علوم نظامى) خان تفنگ، (مجازى) کارجارى و یکنواخت، عادت زندگى، خط انداختن، شیار دار کردن groove list ==> [.v]: فهرست، صورت، جدول، سجاف، کنار، شیار، نرده، میدان نبرد، تمایل، کجى، میل، در فهرست وارد کردن، فهرست کردن، در لیست ثبت کردن، شیار کردن، آماده کردن، خوش آمدن، دوست داشتن، کج کردن، سیاهه list rake ==> [.v]: شیار، اثر، شن کش، چنگک، چنگال، خط سیر، جاى پا، جاده باریک، شکاف، خمیدگى، شیب، هرزه، فاجر، بد اخلاق، فاسد، رگه، سفر، با سرعت جلو رفتن، با چنگک جمع کردن، جمع آورى کردن rake ruck ==> [.v]: (در گویش) توده، کپه، توده خرمن، انبار حبوبات، جمعیت و ازدحام، چین و چروک و تاه، پارچه یا کاغذ باطله، خط، شیار، چمباتمه زدن، توده کردن، مردم عادىstria ==> خط، شیار، خیاره، نوار باریک، هر یک از خطوط موازىtrack ==> [.vt. & n]: شیار، لبه، باریکه، پیگردى کردن، رد پا، اثر، خط آهن، جاده، راه، نشان، مسابقه دویدن، تسلسل، توالى، رد پا را گرفتن، پى کردن، دنبال کردن track rut ==> [.v. & n]: مستى، شور، شهوت، فحلى، گشن آمدن، گرمى، مست شهوت شدن، شور پیدا کردن، فحل شدن، رد جاده، اثر، خط شیار، عادت، روش، شیار دار کردن، خط انداختنseam ==> [.vt. & n]: درز، بخیه، شکاف، درز لباس، خط اتصال، درز گرفتن، درز دادن، به وسیله درزگیرى به هم متصل کردن، به هم پیوستن، رگه نازک معدنtrench ==> [.v. & n]: چال، جان پناه، خندق، گودال، سنگر، استحکامات خندقى، شیار طولانى، کندن، خندق زدن trench wrinkle
{ا}
شدیار = شدکار. (حاشیه برهان چ معین ). زمینی را گویند که بجهت زراعت با گاوآهن شکافته باشند. (برهان ). زمین گاوآهن زده . (فرهنگ اسدی ). شکاف که با گاوآهن در زمین کرده باشند. (ناظم الاطباء). اثری که بر زمین ماند از راندن گاوآهن . (یادداشت مولف ). زمین شکافی برای تخم ریزی . (رشیدی ). گویاشیار و شدیار و شدکار، دریدن زمین است با نوک گاوآهن و مثل آن بدرازا، و شخم اعم است چه با بیل نیز (گویا) چون زمین را زیرورو کنند باز آن زمین را شخم کرده توان گفت . عمل شیاردن . (یادداشت مولف ):
جیحون بر یک دست تو انباشته چاهیست
سیحون بر دست دگرت خشک شیاریست .
حق همی گوید بده تا ده مکافاتت دهم
آن بحق نَدْهی و بس آسان بپاشی در شیار.
* زراعت . (برهان ) (ناظم الاطباء). شیاریدن مصدر آن است . (جهانگیری ).* کیل . (یادداشت مولف ).* خراش و شکاف باریک که در روی چیزی ایجاد شود. (فرهنگ فارسی معین ).
شدیار = شدکار. (حاشیه برهان چ معین ). زمینی را گویند که بجهت زراعت با گاوآهن شکافته باشند. (برهان ). زمین گاوآهن زده . (فرهنگ اسدی ). شکاف که با گاوآهن در زمین کرده باشند. (ناظم الاطباء). اثری که بر زمین ماند از راندن گاوآهن . (یادداشت مولف ). زمین شکافی برای تخم ریزی . (رشیدی ). گویاشیار و شدیار و شدکار، دریدن زمین است با نوک گاوآهن و مثل آن بدرازا، و شخم اعم است چه با بیل نیز (گویا) چون زمین را زیرورو کنند باز آن زمین را شخم کرده توان گفت . عمل شیاردن . (یادداشت مولف ):
جیحون بر یک دست تو انباشته چاهیست
سیحون بر دست دگرت خشک شیاریست .
فرخی .
حق همی گوید بده تا ده مکافاتت دهم
آن بحق نَدْهی و بس آسان بپاشی در شیار.
سنایی .
* زراعت . (برهان ) (ناظم الاطباء). شیاریدن مصدر آن است . (جهانگیری ).* کیل . (یادداشت مولف ).* خراش و شکاف باریک که در روی چیزی ایجاد شود. (فرهنگ فارسی معین ).
{ع ا}
نیکویی . (منتهی الارب ). حسن و جمال . (اقرب الموارد) .* لباس .* هیئت . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).* نازکی . (منتهی الارب ).* فربهی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).* شتران فربه تازه بدن . ج ، شیًّر. (منتهی الارب ).
- خیل شیار; اسبان فربه و زیبا. (از اقرب الموارد).
* نام روز شنبه . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). عرب شنبه را شیار و گاهی الشیار میخواندند. ج ، اَشْیُر، شُیُر، شیر. (از اقرب الموارد).
نیکویی . (منتهی الارب ). حسن و جمال . (اقرب الموارد)
- خیل شیار; اسبان فربه و زیبا. (از اقرب الموارد).
* نام روز شنبه . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). عرب شنبه را شیار و گاهی الشیار میخواندند. ج ، اَشْیُر، شُیُر، شیر. (از اقرب الموارد).
{ع مص}
انگبین چیدن از خانه زنبور عسل . (منتهی الارب ). شَور. شیارة. مَشار. مَشارة. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به مصادر مذکور شود.* ریاضت دادن اسبان را یا سوار شدن بر آن در وقت عرض بیع یا آزمودن تا بنگرد نجابت و تک آنرا یا برگردانیدن وی را، و کذلک الامة. (منتهی الارب ).
انگبین چیدن از خانه زنبور عسل . (منتهی الارب ). شَور. شیارة. مَشار. مَشارة. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به مصادر مذکور شود.* ریاضت دادن اسبان را یا سوار شدن بر آن در وقت عرض بیع یا آزمودن تا بنگرد نجابت و تک آنرا یا برگردانیدن وی را، و کذلک الامة. (منتهی الارب ).