منکوب
(مَ) [ ع . ] (اِمف .) رنج دیده، سختی کشیده .
منتهی
منتهي
● subject
kaput ==> کاملاً شک ست خورده، منکوب، از کار افتادهsubject ==> [.v]: نهاد، فاعل، مبتدا، شیى، موضوع، فرد، شخص، مبحث، موضوع مطالعه، مطلب، تحت، مادون، تحت تسلط، در معرض، در خطر، مطیع کردن، تحت کنترل درآوردن، در معرض بودن یا قرار دادن، زیرموضوع، موکول به، درمعرض گذاشتن subject
[م َ]
{ع ص}
آزرم رسیده . (زمخشری ). رنج رسیده .یقال : نکب فهو منکوب . (منتهی الارب ). خراب و بدحال وسختی رسیده شده . (غیاث ) (آنندراج ). رنج دیده . سختی کشیده و توسری خورده و خوار و ذلیل شده و مغلوب و مخذول گشته . (ناظم الاطباء). مخذول . زیان رسیده . متضرر. نکبت رسیده . مصیبت دیده . (یادداشت مرحوم دهخدا):
منکوب طبعم آوخ منحوس طالعم
بر عالم سبک سر از آن من گران بوم .
همگنان را با خافت مکر و اذاقت غدر خویش منکوب و منخوب گردانید. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 206). زعیم مدابیر و عظیم آن مخاذیل را منکوب و مکبوب به دوزخ فرستاد. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 321). همه منکوب و پریشان و منخوب و اشک ریزان . (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 455).
* خف منکوب ; سپل کفته خون آلود.* طریق منکوب ; راه بر غیر قصد و اعتدال . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
{ع ص}
آزرم رسیده . (زمخشری ). رنج رسیده .یقال : نکب فهو منکوب . (منتهی الارب ). خراب و بدحال وسختی رسیده شده . (غیاث ) (آنندراج ). رنج دیده . سختی کشیده و توسری خورده و خوار و ذلیل شده و مغلوب و مخذول گشته . (ناظم الاطباء). مخذول . زیان رسیده . متضرر. نکبت رسیده . مصیبت دیده . (یادداشت مرحوم دهخدا):
منکوب طبعم آوخ منحوس طالعم
بر عالم سبک سر از آن من گران بوم .
خاقانی .
همگنان را با خافت مکر و اذاقت غدر خویش منکوب و منخوب گردانید. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 206). زعیم مدابیر و عظیم آن مخاذیل را منکوب و مکبوب به دوزخ فرستاد. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 321). همه منکوب و پریشان و منخوب و اشک ریزان . (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 455).
* خف منکوب ; سپل کفته خون آلود.* طریق منکوب ; راه بر غیر قصد و اعتدال