باربر
(بَ) (ص فا. اِمر.) باربرنده، حمال .
الحمال , المساند
الحمال , المساند
● freighter
● dolly, orter, rucker
Gepäckträger (m),Pförtner (m),Portier (m), Finanzierer[noun],Unterstuetzer[noun]
freighter ==> [.n]: (کشتى یاترن) بارى، بار کننده (کشتى)، بار، بارکش، مکارى
backer ==> [.n]: نگهدار، پشتیبان، حامى، کسى که دراجراى نقشه اى کمک مى کند، حمال، باربرcoolie ==> [.n]: حمال، باربرporter ==> [.v]: حمالى کردن، حمل کردن، آبجو، دربان، حاجب، باربر، حمال، ناقل امراض، حاملdolly ==> [.adj. & v]: عروسک (به زبان بچگانه)، کوبیدن پارچه با چوب رختشویى، چرخ کوچکى شبیه قرقرهtrucker ==> راننده کامیون
[ب َ]
{نف مرکب}
حمال و فعله و مزدور. (ناظم الاطباء). بارکش . آنکه بار برد. حامل . باربردار:
خری دید پوینده و باربر
توانا و زورآورو کارگر.
و باتفاق خر باربر به که شیر مردم در. (گلستان ).
رجوع به شعوری ج 1 ورق 161 شود.* ستور باری .* گمراهی . (ناظم الاطباء). این معنی برای این لغت قیاساً نادرست مینماید و ماخذ ناظم الاطباء هم معلوم نشد.
{نف مرکب}
حمال و فعله و مزدور. (ناظم الاطباء). بارکش . آنکه بار برد. حامل . باربردار:
خری دید پوینده و باربر
توانا و زورآورو کارگر.
سعدی (بوستان ).
و باتفاق خر باربر به که شیر مردم در. (گلستان ).
رجوع به شعوری ج 1 ورق 161 شود.* ستور باری .* گمراهی . (ناظم الاطباء). این معنی برای این لغت قیاساً نادرست مینماید و ماخذ ناظم الاطباء هم معلوم نشد.