خدعه
(خُ عِ) [ ع . حدعة ] (اِ.) مکر، حیله و فریب .
الترنح , الخدعت , الخداع , الحیلت
الترنح , الخدعت , الخداع , الحيلت
ترفند
ترفند
الف)[ خدع ] (تک: خادِع)، 1-فریبکاران 2-کوره راهها 3-دِژ خویان // ب)[ خدع ] بَلوس (برهان)، اَروَند (برهان)، کَرَش (برهان)، دَستان (معین)، فَریب (فرهنگ کوچک)، ترفند
● craft, eception
Kniff (m),Kunstgriff (m),Pfiff (m),Schlich (m),Trick (m)
خودمانیhype ==> (زبان عامیانه) زیر جلدى، اعتیاد به مواد مخدره، معتاد به مواد مخدرهdeceit ==> [.n]: فریب، حیله، خدعه deceit feint ==> [.n]: وانمود، نمایش دروغى، تظاهر، خدعه، فریب، (علوم نظامى) حمله خدعه آمیز، وانمود کردنlurch ==> [.v]: چرخش ناگهانى کشتى به یک سو، کج شدن، فریب، خدعه، گوش بزنگى، آمادگى، شکست فاحش، نوسان، تلوتلو خوردنruse ==> [.n]: حیله، نیرنک، مکر، خدعهtrick ==> [.vt. & n]: حیله، نیرنگ، خدعه، شعبده بازى، حقه، لم، رمز، فوت و فن، حیله زدن، حقه بازى کردن، شوخى کردن trick wile ==> حیله، فریب، خدعه، تزویر، مکر، تلبیس، به طمع انداختن، فریفتن، اغوا کردنcraft ==> [.n]: پیشه، هنر، صنعت، مهارت، نیرنگ craft deception ==> [.n]: نیرنگ، فریب، گول، حیله، فریب خوردگى، اغفال deception
[خ ُ ع َ]
{ع ا}
مکر. فریب . (از غیاث اللغات ) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد)(از منتهی الارب ). نیرنگ. کنبوره . دستان . زرق. دغا. اوزند. رنگ. ترفند. حقه . تنبل [ ت ُ / ت َ و ب َ / ب ُ ]. کنبور. افسون . کیمیا: جاه دنیای فریبنده ... مانند خدعه غول ... است . (کلیله و دمنه ). آن مدامیر به آن خدعه مغرور گشتند. (ترجمه تاریخ یمینی ).
ای خلیل اینجا شرار ودود نیست
جز که سحر و خدعه نمرود نیست .
بشنوم یا من دهم هم خدعه اش
تا بداند اهل را آن فرع کش .
ای خدا بنمای تو هر چیز را
آنچنانکه هست در خدعه سرا.
* کسی که مردم او را بسیار فریب میدهند. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).* آنچه بوسیله او حیله می شود. ما یخدع به . (از اقرب الموارد).
{ع ا}
مکر. فریب . (از غیاث اللغات ) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد)(از منتهی الارب ). نیرنگ. کنبوره . دستان . زرق. دغا. اوزند. رنگ. ترفند. حقه . تنبل [ ت ُ / ت َ و ب َ / ب ُ ]. کنبور. افسون . کیمیا: جاه دنیای فریبنده ... مانند خدعه غول ... است . (کلیله و دمنه ). آن مدامیر به آن خدعه مغرور گشتند. (ترجمه تاریخ یمینی ).
ای خلیل اینجا شرار ودود نیست
جز که سحر و خدعه نمرود نیست .
مولوی (مثنوی ).
بشنوم یا من دهم هم خدعه اش
تا بداند اهل را آن فرع کش .
مولوی (مثنوی ).
ای خدا بنمای تو هر چیز را
آنچنانکه هست در خدعه سرا.
مولوی (مثنوی ).
* کسی که مردم او را بسیار فریب میدهند. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).* آنچه بوسیله او حیله می شود. ما یخدع به . (از اقرب الموارد).
[خ َ / خ ُ / خ ع َ]
{ع ا}
فریب . منه : الحرب خدعه ; جنگ انصرام می یابد بفریب . (از منتهی الارب ).* این کلمه واحدخدع است و طریق خدع به راههایی اطلاق میشود که گاه نمایان و گاه مخفی است . (از یاقوت در معجم البلدان ).
{ع ا}
فریب . منه : الحرب خدعه ; جنگ انصرام می یابد بفریب . (از منتهی الارب ).* این کلمه واحدخدع است و طریق خدع به راههایی اطلاق میشود که گاه نمایان و گاه مخفی است . (از یاقوت در معجم البلدان ).
[خ ُ دَ ع َ]
{ع ا}
فریب . (از منتهی الارب ). منه :الحرب خدعه ; جنگ انصرام می یابد بفریب .*(ص ) مرد بسیار فریبنده .* وقت . زمان . موسم .* بخت . طالع. نصیب . (از منتهی الارب ).
{ع ا}
فریب . (از منتهی الارب ). منه :الحرب خدعه ; جنگ انصرام می یابد بفریب .*(ص ) مرد بسیار فریبنده .* وقت . زمان . موسم .* بخت . طالع. نصیب . (از منتهی الارب ).
[خ َ ع َ]
{اخ}
نام آبی است مرغنی را که سپس به بنی عتریف بن سعدبن جلال بن غنم بن غنی تعلق گرفت . (از یاقوت در معجم البلدان ).
{اخ}
نام آبی است مرغنی را که سپس به بنی عتریف بن سعدبن جلال بن غنم بن غنی تعلق گرفت . (از یاقوت در معجم البلدان ).
[خ ُ دَ ع َ]
{اخ}
قبیله ای است از تمیم و آنها از ربیعةبن کعب اند. (از منتهی الارب ).
{اخ}
قبیله ای است از تمیم و آنها از ربیعةبن کعب اند. (از منتهی الارب ).
[خ َ دَ ع َ]
{ع ا}
ج خادع . (از منتهی الارب ).
{ع ا}
ج خادع . (از منتهی الارب ).
[خ َ دَ ع َ]
{اخ}
نام ناقه ای است . (از منتهی الارب ).
{اخ}
نام ناقه ای است . (از منتهی الارب ).
[خ ُ دَ ع َ]
{اخ}
نام زنی است . (از منتهی الارب ).
{اخ}
نام زنی است . (از منتهی الارب ).