خواجه
(خا جِ) (ص .) 1 - بزرگ، سرور. 2 - مالدار، دولتمند. 3 - اخته، مردی که خایه اش را کشیده باشند.
محاید
محايد
epicene ==> مشترک بین دو جنس، خنثى، خواجه، مخنثeunuch ==> [.n]: خواجه، خصى، اخته، خواجه حرمسرا، خنثىneuter ==> [.adj. & vt. & n]: خنثى کردن، اخته کردن، وابسته به جنس خنثى، خنثى، بى طرف، بى غرض، اسم یا صفتى که نه مذکر و نه مونث است، خواجهwether ==> قوچ، قوچ اخته، گوسفند اخته، خواجه
[خوا / خا ج َ / ج]
{ا}
کدخدا. رئیس خانه .* معظم . (برهان قاطع). سید. آقا. (یادداشت بخط مولف ). بزرگ:
تقصیر نکرد خواجه در ناواجب
من در واجب چگونه تقصیرکنم .
مرد مرادی نه همانا که مرد
مرگ چنان خواجه نه کاری است خرد.
همه نیوشه خواجه بنیکویی و بصلح
همه نیوشه نادان بجنگ و کار بغام .
پسر خواجه دست برد به کوک
خواجه او را بزد به تیر تموک .
با چنگ سعدیانه و با بالغ و کتاب
آمد بخان چاکر خود خواجه باصواب .
چشم چون جامه غوک آب گرفته همه سال
لفج چون موزه خواجه حسن عیسی کرد.
بهیچ روی تو ای خواجه برقعی نه خوشی
بگاه نرمی گویی که آبداده تشی .
آنجا که پتک باید خایسک بیهده ست
گوز است خواجه سنگین مغز آهنین سفال .
خواجه به پرونده اندر آمد ایدر
اکنون معجب شده است از بر رهوار.
خواجه فراموش کرد آنچه کشید.
بدو گفت کای خواجه سالخورد
چنین جای آباد ویران که کرد.
میان خواجه تو و میان خواجه من
تفاوت است چنان چون میان زر و گمست .
یکی چون روی این خواجه دوم چون آمد این مهتر
سیم چون رای این سید چهارم دست این مولی .
خواجه و سید سادات رئیس الروسا
همچو خورشید به بخشندگی و رخشانی .
تو همی گوی شعر تا فردا
بخشدت خواجه جامه فافا.
خواجه ما ز بهر کنده پسر
کرد از خایه شتر گلوند.
اگر امروز اجل رسیده کس باز نتواند داشت که بردار کشند یا جز دار که بزرگتر از حسین علی نیم این خواجه که مرا این می گوید مرا شعر گفته است . (تاریخ بیهقی ). از خواجگان درگاه و مستوفیان چون طاهر و بوالفتح رازی و دیگران نزدیک بوسهل حمدوی می نشستند. (تاریخ بیهقی ). این خواجه ... از چهارده سالگی باز بخدمت این پادشاه پیوست . (تاریخ بیهقی ).
دربان تو ای خواجه مرا دوش بغا گفت
تنها نه مرا گفت مرا گفت و ترا گفت .
گفتا شعرا جمله بغایند و به حجت
بیتی دو سه برخواندکه این خواجه ما گفت .
پیش وزیر با خطر و حشمتم بدانک
میرم همی خطاب کند خواجه خطیر.
ای خواجه از این مار و ازین باز حذر کن
زیرا که الف پشت تو زینهاست شده دال .
بیچاره زنده ای بود ای خواجه
آنک او ز مردگان طلبدیاری .
خواجه تو قناعت تو بس است
صبر و همت بضاعت تو بس است .
گر بتازی کسی ملک بودی
بوالحکم خواجه ملک بودی .
زو بازمانده غاشیه دارش میان راه
سلطان دهر گفت که ای خواجه تا کجا.
پس نام آن کرم کنی ای خواجه برمنه .
صدر براهیم نام راد سلیمان جلال
خواجه موسی سخن مهتر احمدسخا.
خواجه بر استر رومی خر مصری می دید
گفتم از صد خر مصری است به آن دلدل تو.
خواجگان سمرقند سیصد غلام ترک با مالی وافر بر سبیل تقرب بدو فرستادند. (ترجمه تاریخ یمینی ).
انده دنیا مخور ای خواجه خیز
گر تو خوری بخش نظامی بریز.
بخوزستان درآمد خواجه سرمست
طبرزد می ربود و قند می خست .
چو باشد گفتگوی خواجه بسیار
بگستاخی پدید آید پرستار.
بنده دل باش که سلطان شوی
خواجه عقل و ملک جان شوی .
خواجه ره بادیه را درگرفت
شیخ زر عاریه را برگرفت .
گر خواجه ز بهر ما بدی گفت
ما چهره ز غم نمی خراشیم
جز وصف نکوئیش نگوییم
تا هر دو دروغ گفته باشیم .
خواجه پندارد که روزی ده دهد
این نمیداند که روزیده دهد.
پس مثال تو چو آن حلقه زنی است
کز درونش خواجه گوید خواجه نیست
حلقه زن زین نیست دریابد که هست
پس ز حلقه برندارد هیچ دست .
یکی بچه گرگ می پرورید
چو پرورده شد خواجه را بردرید.
ببانگ دهل خواجه بیدار گشت
چه داندشب پاسبان چون گذشت .
عمر برفست و آفتاب تموز
اندکی مانده خواجه غره هنوز.
خواجه دربند نقش ایوان است
خانه از پای بست ویران است .
ترک احسان خواجه اولی تر
کاحتمال جفای بوابان .
خواجه شادی کنان که پسرم عاقل است و پسر طعنه زنان که پدرم فرتوت . (گلستان سعدی ).
نصیحتگوی را از من بگو ای خواجه دم درکش
که سیل از سر گذشت آن را که می ترسانی از باران .
خواجه زنگی و آن صنم رومی
موجب حسرت است و محرومی .
ای خواجه درد نیست و گرنه طبیب هست .
خواجه آن است که باشد غم خدمتکارش .
برو ای خواجه خود را نیک بشناس
که نبود فربهی مانند آماس .
و به لطفی هرچه تمامتر و شاملتر و تواضع هرچه کاملتر گفت : خواجه من ترا طلب می کند... خواجه مرا بر پای علت سرطان بود... (انیس الطالبین ). لعنت بر تو باد و بر خواجه ات . (انیس الطالبین ). چون خواجه بخانه نبود جامه هم آنجا رها کردم . (انیس الطالبین ).
خواجه در ابریشم و ما در گلیم
عاقبت ای دل همه یکسر گلیم .
* مالدار. (برهان قاطع). دولتمند. (ناظم الاطباء). ثروتمند. صاحب مکنت .(یادداشت بخط مولف ):
چون خواجه نخواهد راند از هستی زر کامی
آن گنج که او دارد انگار که من دارم .
ای خواجه من و تو چه فروشیم ببازار
شادی بفروشی تو و من غم نفروشم .
ای خواجه برو به هر چه داری
یاری بخر و بهیچ مفروش .
سیم و زر در سفر محل خطر است یا دزد بیکبار ببرد یا خواجه بتفاریق خرج نماید. (گلستان سعدی ).* لقب گونه ای است که محض تکریم به ابتدای نام اشخاص اضافت میشده است ، درست مثل کلمه «آقا» که برای تکریم به اول نام اشخاص اضافه میشود یا کلمه «خان » که به انتهای نام اشخاص :
خواجه ابوالقاسم از ننگ تو
برنکند سر بقیامت ز گور.
چون حیز طیره شد ز میان ربوخه گفت
بر ریش خربطان ریم ای خواجه عسجدی .
گفتم که ار منی است مگر خواجه بوالعمید
کو نان گندمین نخورد جز که سنگله .
کامروز بشادی فرا رسید
تاج شعرا خواجه فرخی .
آگاه کردندکه خواجه احمد رسید. (تاریخ بیهقی ). عبدالجبار پسر خواجه احمد عبدالصمد را برسالت گرگان فرستاد. (تاریخ بیهقی ). خواجه احمد حسن گفت سبحان اللّه از دامغان بازکه به امیر رسیدی نه همه کارها تو میگذاردی که کارملک هنوز یکرویه نشده بود. (تاریخ بیهقی ). یکشنبه ... خواجه علی میکائیل خلعتی فاخر پوشید چنانکه در این خلعت ... (تاریخ بیهقی ). خواجه ابوعلی رحمه اللّه می گوید. (ذخیره خوارزمشاهی ). اکنون فصلی در مضرت ... شرابها یاد کنیم از گفتار جالینوس و محمدبن زکریای رازی وخواجه ابوعلی سینا. (نوروزنامه ).* شیخ .پیر. (برهان قاطع). (محمدبن عمر) (نصاب ). مراد. (ناظم الاطباء). قطب: نقل است که مردی مدتی درصحبت ابراهیم بود مفارقت خواست کردن ، گفت : یا خواجه عیبی که در من دیده ای مرا خبر کن ، گفت : در تو هیچ عیبی ندیده ام زیرا که در تو بچشم دوستی نگریسته ام . (تذکرةالاولیاء عطار). ذکر سلسله خواجگان نور اللّه مراقدهم . (انیس الطالبین ص 37). خواجه محمد باباسهامی ، خواجه علی رامتینی خواجه محمود انجیر...، خواجه عبدالخالق.... (انیس الطالبین ). خواجه فرمودند: سخن خواجگان است که ما خوشه چینان علمائیم . (انیس الطالبین ص 188).* مولی . مالک بنده . ارباب . مقابل بنده . مقابل غلام . مقابل عبد. (یادداشت بخط مولف ):
کونی دارد چو کون خواجه اش لت لت
ریش دارد چو ماله آلوده به یت .
خواجه یکی غلامک رس دارد
کز ناگوار خانه چو تس دارد.
خواجه غلامی خرید دیگر تازه
سست هل و حجره گرد و لتره ملازه .
سرگذشت امیرعادل سبکتکین که میان او وخواجه او... رفته بود و خواب دیدن سبکتکین . (ابوافضل بیهقی ).
غلام نیست بفرمان خواجه رام چنانک
من این نبهره تن خویش را بفرمانم .
زمانه سوی حسودت نظر کند که منم
ورا غلام تو با خواجه زمانه مچخ .
بهم کرده کنیزی چند جماش
غلام وقت خود کای خواجه خوش باش .
نقل است که زمستانی سرددر بازار نیشابور میرفت غلامی دید با پیراهن تنها که از سرما می لرزید، گفت : چرا با خواجه نگویی که از برای تو جبه سازد؟ گفت : چه گویم او خود میداند و می بیند. (تذکرةالاولیاء عطار).
خواجه با بنده پریرخسار
چون درآید ببازی و خنده
چه عجب گرچه خواجه ناز کند
وین کشد بار ناز چون بنده .
ترا بنده از من به افتد بسی
مرا چون تو خواجه نیفتد کسی .
بنده صالح را ببهشت برند و خواجه طالح را بدوزخ . (گلستان سعدی ). گویند خواجه را بنده ای بود نادرالحسن . (گلستان سعدی ).
غلام خواجه ای بودم گریزان گشته از خواجه
در آخر پیش او شرمنده با تیغ و کفن رفتم .
مکاتب آنکه خود را از خواجه بازخرد. (مهذب الاسماء)* وزیر. (یادداشت بخط مولف ):
گر سیستان بنازد بر شهرها برازد
زیرا که سیستان را زیبد بخواجه مفخر.
ور خواجه اعظم قدحی کهتر خواهد.
زندگانی خواجه سیدالوزراء دراز باد. (تاریخ بیهقی ). امیر گفت : مبارک باد خلعت بر ما و بر خواجه . (تاریخ بیهقی ).
خواجه و دستورشاه داور ملک و سپاه
دین عرب را پناه ملک عجم را فخار.
مرا شاه بالای خواجه نشانده ست
از آن خواجه آزرده برخاست ازجا.
ملک زوزن را خواجه ای بود کریم النفس نیک محضر که همگنان را در مواجهه حرمت کردی و در غیبت نکویی گفتی . (گلستان سعدی ).
چو خواجه گردد آگه ز کارنامه ما
بشهریار رساند سبک چکامه من .
-خواجه بزرگ ;صدراعظم . نخست وزیر: خواجه بزرگ را بخواندند. (تاریخ بیهقی ). خواجه بزرگ رنجی بزرگ بیرون طاقت بر خویش می نهد. (تاریخ بیهقی ). خواجه بزرگ با استادم و سلطان در خلوت بودند. (تاریخ بیهقی ). بر اثرسلطان خواجه بزرگ و خواجگان و اعیان درگاه . (تاریخ بیهقی ).
* خدمتکاری که آلت رجولیت او را بریده اند. (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). خادم خصی . (یادداشت بخط مولف ): و خواجگان ایستادندی . (تاریخ بخارای نرشخی ). و جوهر گفتند خواجه ای بود از آن پدر که وثاقباشی غلامان سرای بود و شاه غازی او را عظیم دوست داشتی . بر سر گور پدر نشسته بود با غلامی چند بفرمود آورد و او را بزندان فرستاد وهرچه از آن او بود ببرد و بخاصگان خویش بخشید. (تاریخ طبرستان ابن اسفندیار).
* در دوره صفویه و قاجاریه این کلمه گاهی چون عنوانی به ارمنیان داده میشد: خواجه میکائیل ، خواجه بقوس ، خواجه سرکیس .* معلم . حکیم . دانا. عالم .* تاجر. سوداگر.* رئیس طایفه .* تاج و کاکل مرغ . (ناظم الاطباء).* دل . روح .* صاحب جمعیت . (ناظم الاطباء) (برهان قاطع).
* (اخ ) حضرت محمد پیغمبر اسلام . (یادداشت بخط مولف ):
گر خواجه شفاعت نکند روز قیامت
شاید که ز مشاطه نرنجیم که زشتیم .
-خواجه بعث و نشر ; محمدبن عبداللّه پیغمبر اسلام . (یادداشت مولف ):
شفیع الوری خواجه بعث و نشر.
-خواجه دوسرا ; محمدبن عبداللّه پیمبر اسلام . (یادداشت بخط مولف ).
-خواجه رسل ; سیدالمرسلین . محمدبن عبداللّه پیغمبر اسلام:
دیباچه سراچه کل خواجه رسل
کز خدمتش مراد مهنا برآورم .
-خواجه عالم ; سیدالمرسلین . حضرت محمدبن عبداللّه پیغمبر اسلام: خواجه عالم (ص ) فرموده است . (گلستان سعدی ).
{ا}
کدخدا. رئیس خانه
تقصیر نکرد خواجه در ناواجب
من در واجب چگونه تقصیرکنم .
(منسوب به رودکی ).
مرد مرادی نه همانا که مرد
مرگ چنان خواجه نه کاری است خرد.
رودکی .
همه نیوشه خواجه بنیکویی و بصلح
همه نیوشه نادان بجنگ و کار بغام .
رودکی .
پسر خواجه دست برد به کوک
خواجه او را بزد به تیر تموک .
عماره .
با چنگ سعدیانه و با بالغ و کتاب
آمد بخان چاکر خود خواجه باصواب .
عماره .
چشم چون جامه غوک آب گرفته همه سال
لفج چون موزه خواجه حسن عیسی کرد.
منجیک .
بهیچ روی تو ای خواجه برقعی نه خوشی
بگاه نرمی گویی که آبداده تشی .
منجیک .
آنجا که پتک باید خایسک بیهده ست
گوز
منجیک .
خواجه به پرونده اندر آمد ایدر
اکنون معجب شده است از بر رهوار.
آغاجی .
خواجه فراموش کرد آنچه کشید.
(از فرهنگ اسدی نخجوانی ).
بدو گفت کای خواجه سالخورد
چنین جای آباد ویران که کرد.
فردوسی .
میان خواجه تو و میان خواجه من
تفاوت است چنان چون میان زر و گمست .
فرخی .
یکی چون روی این خواجه دوم چون آمد این مهتر
سیم چون رای این سید چهارم دست این مولی .
منوچهری .
خواجه و سید سادات رئیس الروسا
همچو خورشید به بخشندگی و رخشانی .
منوچهری .
تو همی گوی شعر تا فردا
بخشدت خواجه جامه فافا.
بلجوهر.
خواجه ما ز بهر کنده پسر
کرد از خایه شتر گلوند.
طیان .
اگر امروز اجل رسیده کس باز نتواند داشت که بردار کشند یا جز دار که بزرگتر از حسین علی نیم این خواجه که مرا این می گوید مرا شعر گفته است . (تاریخ بیهقی ). از خواجگان درگاه و مستوفیان چون طاهر و بوالفتح رازی و دیگران نزدیک بوسهل حمدوی می نشستند. (تاریخ بیهقی ). این خواجه ... از چهارده سالگی باز بخدمت این پادشاه پیوست . (تاریخ بیهقی ).
دربان تو ای خواجه مرا دوش بغا گفت
تنها نه مرا گفت مرا گفت و ترا گفت .
قطران .
گفتا شعرا جمله بغایند و به حجت
بیتی دو سه برخواندکه این خواجه ما گفت .
قطران .
پیش وزیر با خطر و حشمتم بدانک
میرم همی خطاب کند خواجه خطیر.
ناصرخسرو.
ای خواجه از این مار و ازین باز حذر کن
زیرا که الف پشت تو زینهاست شده دال .
ناصرخسرو.
بیچاره زنده ای بود ای خواجه
آنک او ز مردگان طلبدیاری .
ناصرخسرو.
خواجه تو قناعت تو بس است
صبر و همت بضاعت تو بس است .
سنائی .
گر بتازی کسی ملک بودی
بوالحکم خواجه ملک بودی .
سنائی .
زو بازمانده غاشیه دارش میان راه
سلطان دهر گفت که ای خواجه تا کجا.
خاقانی .
پس نام آن کرم کنی ای خواجه برمنه .
خاقانی .
صدر براهیم نام راد سلیمان جلال
خواجه موسی سخن مهتر احمدسخا.
خاقانی .
خواجه بر استر رومی خر مصری می دید
گفتم از صد خر مصری است به آن دلدل تو.
خاقانی .
خواجگان سمرقند سیصد غلام ترک با مالی وافر بر سبیل تقرب بدو فرستادند. (ترجمه تاریخ یمینی ).
انده دنیا مخور ای خواجه خیز
گر تو خوری بخش نظامی بریز.
نظامی .
بخوزستان درآمد خواجه سرمست
طبرزد می ربود و قند می خست .
نظامی .
چو باشد گفتگوی خواجه بسیار
بگستاخی پدید آید پرستار.
نظامی .
بنده دل باش که سلطان شوی
خواجه عقل و ملک جان شوی .
نظامی .
خواجه ره بادیه را درگرفت
شیخ زر عاریه را برگرفت .
نظامی .
گر خواجه ز بهر ما بدی گفت
ما چهره ز غم نمی خراشیم
جز وصف نکوئیش نگوییم
تا هر دو دروغ گفته باشیم .
کمال الدین اسماعیل .
خواجه پندارد که روزی ده دهد
این نمیداند که روزیده دهد.
مولوی .
پس مثال تو چو آن حلقه زنی است
کز درونش خواجه گوید خواجه نیست
حلقه زن زین نیست دریابد که هست
پس ز حلقه برندارد هیچ دست .
مولوی .
یکی بچه گرگ می پرورید
چو پرورده شد خواجه را بردرید.
سعدی (بوستان ).
ببانگ دهل خواجه بیدار گشت
چه داندشب پاسبان چون گذشت .
سعدی (گلستان ).
عمر برفست و آفتاب تموز
اندکی مانده خواجه غره هنوز.
سعدی (گلستان ).
خواجه دربند نقش ایوان است
خانه از پای بست ویران است .
سعدی (گلستان ).
ترک احسان خواجه اولی تر
کاحتمال جفای بوابان .
سعدی (گلستان ).
خواجه شادی کنان که پسرم عاقل است و پسر طعنه زنان که پدرم فرتوت . (گلستان سعدی ).
نصیحتگوی را از من بگو ای خواجه دم درکش
که سیل از سر گذشت آن را که می ترسانی از باران .
سعدی (طیبات ).
خواجه زنگی و آن صنم رومی
موجب حسرت است و محرومی .
اوحدی .
ای خواجه درد نیست و گرنه طبیب هست .
حافظ.
خواجه آن است که باشد غم خدمتکارش .
حافظ.
برو ای خواجه خود را نیک بشناس
که نبود فربهی مانند آماس .
شبستری .
و به لطفی هرچه تمامتر و شاملتر و تواضع هرچه کاملتر گفت : خواجه من ترا طلب می کند... خواجه مرا بر پای علت سرطان بود... (انیس الطالبین ). لعنت بر تو باد و بر خواجه ات . (انیس الطالبین ). چون خواجه بخانه نبود جامه هم آنجا رها کردم . (انیس الطالبین ).
خواجه در ابریشم و ما در گلیم
عاقبت ای دل همه یکسر گلیم .
اهلی شیرازی .
* مالدار. (برهان قاطع). دولتمند. (ناظم الاطباء). ثروتمند. صاحب مکنت .(یادداشت بخط مولف ):
چون خواجه نخواهد راند از هستی زر کامی
آن گنج که او دارد انگار که من دارم .
خاقانی .
ای خواجه من و تو چه فروشیم ببازار
شادی بفروشی تو و من غم نفروشم .
خاقانی .
ای خواجه برو به هر چه داری
یاری بخر و بهیچ مفروش .
سعدی (طیبات ).
سیم و زر در سفر محل خطر است یا دزد بیکبار ببرد یا خواجه بتفاریق خرج نماید. (گلستان سعدی ).* لقب گونه ای است که محض تکریم به ابتدای نام اشخاص اضافت میشده است ، درست مثل کلمه «آقا» که برای تکریم به اول نام اشخاص اضافه میشود یا کلمه «خان » که به انتهای نام اشخاص
خواجه ابوالقاسم از ننگ تو
برنکند سر بقیامت ز گور.
رودکی .
چون حیز طیره شد ز میان ربوخه گفت
بر ریش خربطان ریم ای خواجه عسجدی .
لبیبی .
گفتم که ار منی است مگر خواجه بوالعمید
کو نان گندمین نخورد جز که سنگله .
بوذر.
کامروز بشادی فرا رسید
تاج شعرا خواجه فرخی .
مظفری .
آگاه کردندکه خواجه احمد رسید. (تاریخ بیهقی ). عبدالجبار پسر خواجه احمد عبدالصمد را برسالت گرگان فرستاد. (تاریخ بیهقی ). خواجه احمد حسن گفت سبحان اللّه از دامغان بازکه به امیر رسیدی نه همه کارها تو میگذاردی که کارملک هنوز یکرویه نشده بود. (تاریخ بیهقی ). یکشنبه ... خواجه علی میکائیل خلعتی فاخر پوشید چنانکه در این خلعت ... (تاریخ بیهقی ). خواجه ابوعلی رحمه اللّه می گوید. (ذخیره خوارزمشاهی ). اکنون فصلی در مضرت ... شرابها یاد کنیم از گفتار جالینوس و محمدبن زکریای رازی وخواجه ابوعلی سینا. (نوروزنامه ).* شیخ .پیر. (برهان قاطع). (محمدبن عمر) (نصاب ). مراد. (ناظم الاطباء). قطب: نقل است که مردی مدتی درصحبت ابراهیم بود مفارقت خواست کردن ، گفت : یا خواجه عیبی که در من دیده ای مرا خبر کن ، گفت : در تو هیچ عیبی ندیده ام زیرا که در تو بچشم دوستی نگریسته ام . (تذکرةالاولیاء عطار). ذکر سلسله خواجگان نور اللّه مراقدهم . (انیس الطالبین ص 37). خواجه محمد باباسهامی ، خواجه علی رامتینی خواجه محمود انجیر...، خواجه عبدالخالق.... (انیس الطالبین ). خواجه فرمودند: سخن خواجگان است که ما خوشه چینان علمائیم . (انیس الطالبین ص 188).* مولی . مالک بنده . ارباب . مقابل بنده . مقابل غلام . مقابل عبد. (یادداشت بخط مولف ):
کونی دارد چو کون خواجه اش لت لت
ریش دارد چو ماله آلوده به یت .
عماره مروزی .
خواجه یکی غلامک رس دارد
کز ناگوار خانه چو تس دارد.
منجیک .
خواجه غلامی خرید دیگر تازه
سست هل و حجره گرد و لتره ملازه .
منجیک .
سرگذشت امیرعادل سبکتکین که میان او وخواجه او... رفته بود و خواب دیدن سبکتکین . (ابوافضل بیهقی ).
غلام نیست بفرمان خواجه رام چنانک
من این نبهره تن خویش را بفرمانم .
سوزنی .
زمانه سوی حسودت نظر کند که منم
ورا غلام تو با خواجه زمانه مچخ .
سوزنی .
بهم کرده کنیزی چند جماش
غلام وقت خود کای خواجه خوش باش .
نظامی .
نقل است که زمستانی سرددر بازار نیشابور میرفت غلامی دید با پیراهن تنها که از سرما می لرزید، گفت : چرا با خواجه نگویی که از برای تو جبه سازد؟ گفت : چه گویم او خود میداند و می بیند. (تذکرةالاولیاء عطار).
خواجه با بنده پریرخسار
چون درآید ببازی و خنده
چه عجب گرچه خواجه ناز کند
وین کشد بار ناز چون بنده .
سعدی .
ترا بنده از من به افتد بسی
مرا چون تو خواجه نیفتد کسی .
سعدی .
بنده صالح را ببهشت برند و خواجه طالح را بدوزخ . (گلستان سعدی ). گویند خواجه را بنده ای بود نادرالحسن . (گلستان سعدی ).
غلام خواجه ای بودم گریزان گشته از خواجه
در آخر پیش او شرمنده با تیغ و کفن رفتم .
سلطان اویس .
مکاتب آنکه خود را از خواجه بازخرد. (مهذب الاسماء)* وزیر. (یادداشت بخط مولف ):
گر سیستان بنازد بر شهرها برازد
زیرا که سیستان را زیبد بخواجه مفخر.
فرخی .
ور خواجه اعظم قدحی کهتر خواهد.
منوچهری .
زندگانی خواجه سیدالوزراء دراز باد. (تاریخ بیهقی ). امیر گفت : مبارک باد خلعت بر ما و بر خواجه . (تاریخ بیهقی ).
خواجه و دستورشاه داور ملک و سپاه
دین عرب را پناه ملک عجم را فخار.
خاقانی .
مرا شاه بالای خواجه نشانده ست
از آن خواجه آزرده برخاست ازجا.
خاقانی .
ملک زوزن را خواجه ای بود کریم النفس نیک محضر که همگنان را در مواجهه حرمت کردی و در غیبت نکویی گفتی . (گلستان سعدی ).
چو خواجه گردد آگه ز کارنامه ما
بشهریار رساند سبک چکامه من .
بوالمثل .
-خواجه بزرگ ;صدراعظم . نخست وزیر: خواجه بزرگ را بخواندند. (تاریخ بیهقی ). خواجه بزرگ رنجی بزرگ بیرون طاقت بر خویش می نهد. (تاریخ بیهقی ). خواجه بزرگ با استادم و سلطان در خلوت بودند. (تاریخ بیهقی ). بر اثرسلطان خواجه بزرگ و خواجگان و اعیان درگاه . (تاریخ بیهقی ).
* خدمتکاری که آلت رجولیت او را بریده اند. (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). خادم خصی . (یادداشت بخط مولف ): و خواجگان ایستادندی . (تاریخ بخارای نرشخی ). و جوهر گفتند خواجه ای بود از آن پدر که وثاقباشی غلامان سرای بود و شاه غازی او را عظیم دوست داشتی . بر سر گور پدر نشسته بود با غلامی چند بفرمود آورد و او را بزندان فرستاد وهرچه از آن او بود ببرد و بخاصگان خویش بخشید. (تاریخ طبرستان ابن اسفندیار).
* در دوره صفویه و قاجاریه این کلمه گاهی چون عنوانی به ارمنیان داده میشد: خواجه میکائیل ، خواجه بقوس ، خواجه سرکیس .* معلم . حکیم . دانا. عالم .* تاجر. سوداگر.* رئیس طایفه .* تاج و کاکل مرغ . (ناظم الاطباء).* دل . روح .* صاحب جمعیت . (ناظم الاطباء) (برهان قاطع).
* (اخ ) حضرت محمد پیغمبر اسلام . (یادداشت بخط مولف ):
گر خواجه شفاعت نکند روز قیامت
شاید که ز مشاطه نرنجیم که زشتیم .
سعدی (طیبات ).
-خواجه بعث و نشر ; محمدبن عبداللّه پیغمبر اسلام . (یادداشت مولف ):
شفیع الوری خواجه بعث و نشر.
سعدی (بوستان ).
-خواجه دوسرا ; محمدبن عبداللّه پیمبر اسلام . (یادداشت بخط مولف ).
-خواجه رسل ; سیدالمرسلین . محمدبن عبداللّه پیغمبر اسلام:
دیباچه سراچه کل خواجه رسل
کز خدمتش مراد مهنا برآورم .
خاقانی .
-خواجه عالم ; سیدالمرسلین . حضرت محمدبن عبداللّه پیغمبر اسلام: خواجه عالم (ص ) فرموده است . (گلستان سعدی ).
[خوا / خا ج َ / ج]
{اخ}
تیره ای از طایفه اورک از هفت لنگ بختیاری . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 74).
{اخ}
تیره ای از طایفه اورک از هفت لنگ بختیاری . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 74).
[خوا / خا ج َ / ج]
{اخ}
تیره ای از اسیوند هفت لنگ بختیاری . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 73).
{اخ}
تیره ای از اسیوند هفت لنگ بختیاری . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 73).
[خوا / خا ج َ / ج]
{اخ}
دهی است از بخش ورزقان شهرستان اهر که از جهت اداری تابع بخش بستان آباد شهرستان تبریز است . با 1455 تن سکنه . آب آن از تلخه رود و پای چای و محصول آن غلات و حبوبات و کشمش و بادام است . شغل اهالی زراعت و گله داری و راه شوسه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
{اخ}
دهی است از بخش ورزقان شهرستان اهر که از جهت اداری تابع بخش بستان آباد شهرستان تبریز است . با 1455 تن سکنه . آب آن از تلخه رود و پای چای و محصول آن غلات و حبوبات و کشمش و بادام است . شغل اهالی زراعت و گله داری و راه شوسه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
[خوا / خا ج َ / ج]
{اخ}
بلوک کوچکی است در جانب جنوب شیراز. درازی آن از مرادآباد تا دارنجان از چهارفرسنگ بیشتر. پهنای آن از موک تا قریه سیریزکان چهارفرسنگ محدود است . از جانب مشرق به بلوک خفر و از سمت شمال به بلوک کوار و سیاخ و از طرف مغرب به بلوک کوه مره شگفت و از جنوب به فیروزآباد و میمند. شکار آن بز و پازن و قوچ و میش کوهی و کبک و تیهو و گاهی دراج یافت شود. هوایی در کمال اعتدال دارد. زراعتش گندم و جو و شلتوک وپنبه و کنجد و آبش از رودخانه هنیفقان (حنیفقان = خنیفقان ) که از میان این بلوک گذشته به فیروزآباد رود. قصبه این بلوک زنجیران است و چهارده فرسنگ از شیراز دور افتاده . با آن که درختهای سردسیری و انار و انجیر در این بلوک بخوبی بعمل آید از بی اهتمامی اهل آن باغی که قابل نوشتن باشد ندارد و این بلوک مشتمل بر پانزده ده آباد است . (از فارسنامه ناصری ). در فرهنگ جغرافیایی ایران آمده : نام یکی از دهستانهای هنگامه بخش مرکزی شهرستان فیروزآباد است بحدود زیر: ازشمال کوه سفیدار و تنگشاه بهرامی و ارتفاعات کوه مره ، از جنوب کوههای خرقه و شاه نشین و تنگآب ، از خاور دهستان میمند، از باختر ارتفاعات فراشبند. موقعیت آن کوهستانی است . این دهستان در شمال بخش واقع و آبادیهای آن در طرفین شوسه شیراز و فیروزآباد و رودخانه حنیفقان (هنیفقان = خنیفقان ) که از این دهستان سرچشمه می گیرد قرار دارد. هوای آن معتدل و مایل به سردی است . آب مشروب و زراعتی آن از رودخانه مزبور و چشمه تامین می گردد. شغل اهالی زراعت و باغبانی و محصول آن غلات و حبوبات و برنج و میوه و گردو و بادام است . این دهکده از 16 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و دارای 4500 تن سکنه می باشد. قراء مهم آن عبارتند از: ابراهیم آباد زنجیران ، اسماعیل آباد، دارنجان ، ده نو و ده کهنه دارنجان . طوایف کره کانی و جعفربیگلو در این کوهستان ییلاق می کنند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
{اخ}
بلوک کوچکی است در جانب جنوب شیراز. درازی آن از مرادآباد تا دارنجان از چهارفرسنگ بیشتر. پهنای آن از موک تا قریه سیریزکان چهارفرسنگ محدود است . از جانب مشرق به بلوک خفر و از سمت شمال به بلوک کوار و سیاخ و از طرف مغرب به بلوک کوه مره شگفت و از جنوب به فیروزآباد و میمند. شکار آن بز و پازن و قوچ و میش کوهی و کبک و تیهو و گاهی دراج یافت شود. هوایی در کمال اعتدال دارد. زراعتش گندم و جو و شلتوک وپنبه و کنجد و آبش از رودخانه هنیفقان (حنیفقان = خنیفقان ) که از میان این بلوک گذشته به فیروزآباد رود. قصبه این بلوک زنجیران است و چهارده فرسنگ از شیراز دور افتاده . با آن که درختهای سردسیری و انار و انجیر در این بلوک بخوبی بعمل آید از بی اهتمامی اهل آن باغی که قابل نوشتن باشد ندارد و این بلوک مشتمل بر پانزده ده آباد است . (از فارسنامه ناصری ). در فرهنگ جغرافیایی ایران آمده : نام یکی از دهستانهای هنگامه بخش مرکزی شهرستان فیروزآباد است بحدود زیر: ازشمال کوه سفیدار و تنگشاه بهرامی و ارتفاعات کوه مره ، از جنوب کوههای خرقه و شاه نشین و تنگآب ، از خاور دهستان میمند، از باختر ارتفاعات فراشبند. موقعیت آن کوهستانی است . این دهستان در شمال بخش واقع و آبادیهای آن در طرفین شوسه شیراز و فیروزآباد و رودخانه حنیفقان (هنیفقان = خنیفقان ) که از این دهستان سرچشمه می گیرد قرار دارد. هوای آن معتدل و مایل به سردی است . آب مشروب و زراعتی آن از رودخانه مزبور و چشمه تامین می گردد. شغل اهالی زراعت و باغبانی و محصول آن غلات و حبوبات و برنج و میوه و گردو و بادام است . این دهکده از 16 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و دارای 4500 تن سکنه می باشد. قراء مهم آن عبارتند از: ابراهیم آباد زنجیران ، اسماعیل آباد، دارنجان ، ده نو و ده کهنه دارنجان . طوایف کره کانی و جعفربیگلو در این کوهستان ییلاق می کنند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
[خوا / خا ج َ / ج]
{اخ}
دهی است از دهستان کروک بخش مرکزی شهرستان بم . واقع در 8 هزارگزی خاور بم و 7 هزارگزی شمال شوسه بم به زاهدان . این ده در جلگه قرار دارد با آب و هوای گرمسیری . آب آن از قنات و محصول آن غلات و خرما و حنا و شغل اهالی زراعت و راه فرعی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
{اخ}
دهی است از دهستان کروک بخش مرکزی شهرستان بم . واقع در 8 هزارگزی خاور بم و 7 هزارگزی شمال شوسه بم به زاهدان . این ده در جلگه قرار دارد با آب و هوای گرمسیری . آب آن از قنات و محصول آن غلات و خرما و حنا و شغل اهالی زراعت و راه فرعی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
[خوا / خا ج َ / ج]
{اخ}
دهی است از دهستان کوه پنج بخش مرکزی شهرستان سیرجان . این دهکده کوهستانی و سردسیر و راه آن فرعی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
{اخ}
دهی است از دهستان کوه پنج بخش مرکزی شهرستان سیرجان . این دهکده کوهستانی و سردسیر و راه آن فرعی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).


