زله
( زله .) (اِ.) حشره ای است شبیه ملخ و سبز رنگ که در غله زارها و هوای گرم بانگ کند؛ سوسک و زنجره و جزد و چزد نیز گویند.
(زَ لِّ) [ ع . زلة ] 1 - (مص ل .) لغزیدن . 2 - (اِ.) خطا. 3 - مهمانی عروسی . 4 - آن چه از خوردنی که از مهمانی با خود برند.
عاجز
عاجز
الف)1-لَغز 2-گُناه 3-لالَنگ، خوراکی که مردم از خانهی مردم یا خوانِ دوست و خویش بردارند و با خود بَرَند (برهان) 4-سنگریزهی نرم، ماسِه // ب)1-کارِ نیک 2-تاسِه 3-تَنگدَمی // پ)شکوفهی سِپَرغَم
تازی گشته از لاتین، Zilla، دواَنگُشتی، از گیاهان
helpless ==> [.adj]: بیچاره، درمانده، فرو مانده، ناگزیر، زله
[زَ ل َه ْ]
{ع مص}
زله زلهاً (بالتحریک ); طمع کردن . (از ذیل اقرب الموارد).
{ع مص}
زله زلهاً (بالتحریک ); طمع کردن . (از ذیل اقرب الموارد).
[زَل ْه ْ]
{ع ا}
شکوفه و ریحان .*حسن و خوبی شکوفه و ریحان .* سنگی که برآن آبکش ایستاده شود.* سرگشتگی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
{ع ا}
شکوفه و ریحان .*حسن و خوبی شکوفه و ریحان .* سنگی که برآن آبکش ایستاده شود.* سرگشتگی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
[زَ ل َه ْ]
{ع ا}
غم و اندوه که به ذات کسی برسد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
{ع ا}
غم و اندوه که به ذات کسی برسد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
[زَل ْ ل َ / ل / زل ْ ل َ / ل]
{ا}
پرنده ای است به گرمای صعب بانگ بردارد، بانگی تیز واو چند ناخنی باشد. و چزد نیز خوانندش . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 494). جانوری باشد شبیه به ملخ که پیوسته در میان غله زارها و هوای گرم فریاد طولانی کند و آنرا جَزد هم خوانند و بعضی گویند جانوری است سیاهرنگ و پر او در زیر کاسه پشت او می باشد و آن نوعی از جعل باشد و بعضی دیگر گویند جانوری است پردار که بیشتردر حمامها و جاهای نمناک بهم می رسد و شبها فریاد تند و تیز و طولانی می کند و او را چرخ ریسه نیز می گویند.(از برهان ) (از آنندراج ). جانوری است مانند ملخ که به خانه و صحرا در هوای گرم فریاد می کند. (فرهنگ جهانگیری ). همان زانه مرقوم که در گرما آواز کند. (فرهنگ رشیدی ). کرمی است پردار که در موسم گرما شبها آواز کند به هندی جهینگر گویند. (غیاث ). حشره ای است شبیه ملخ و سبزرنگ که در غله زارها و هوای گرم بانگ کند.جزد. چزد. (فرهنگ فارسی معین ). خزنده ای است خرد بیشتر به گرمابه بود و بعضی پر نیز دارند به شب شور کنند. (از شرفنامه منیری ). یک نوع جانور کی مانند ملخ و باآواز که دارای آواز طولانی می باشد. (ناظم الاطباء). سانسکریت جهیلیکا، جهیلی . سوسک . زنجیره . (حاشیه برهان چ معین ):
بانگ زله کرد خواهد کر گوش
و ایچ ناساید به گرما از خروش .
{ا}
پرنده ای است به گرمای صعب بانگ بردارد، بانگی تیز واو چند ناخنی باشد. و چزد نیز خوانندش . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 494). جانوری باشد شبیه به ملخ که پیوسته در میان غله زارها و هوای گرم فریاد طولانی کند و آنرا جَزد هم خوانند و بعضی گویند جانوری است سیاهرنگ و پر او در زیر کاسه پشت او می باشد و آن نوعی از جعل باشد و بعضی دیگر گویند جانوری است پردار که بیشتردر حمامها و جاهای نمناک بهم می رسد و شبها فریاد تند و تیز و طولانی می کند و او را چرخ ریسه نیز می گویند.(از برهان ) (از آنندراج ). جانوری است مانند ملخ که به خانه و صحرا در هوای گرم فریاد می کند. (فرهنگ جهانگیری ). همان زانه مرقوم که در گرما آواز کند. (فرهنگ رشیدی ). کرمی است پردار که در موسم گرما شبها آواز کند به هندی جهینگر گویند. (غیاث ). حشره ای است شبیه ملخ و سبزرنگ که در غله زارها و هوای گرم بانگ کند.جزد. چزد. (فرهنگ فارسی معین ). خزنده ای است خرد بیشتر به گرمابه بود و بعضی پر نیز دارند به شب شور کنند. (از شرفنامه منیری ). یک نوع جانور کی مانند ملخ و باآواز که دارای آواز طولانی می باشد. (ناظم الاطباء). سانسکریت جهیلیکا، جهیلی
بانگ زله کرد خواهد کر گوش
و ایچ ناساید به گرما از خروش .
رودکی (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 494).
[زَل ْ ل َ / ل]
{از ع ، ا}
آنچه از طعام بهر کسی نگاهدارند. (غیاث اللغات ). طعام و خوردنی که شخص میهمان از مجلس ضیافت با خود ببرد. (ناظم الاطباء). آنچه برگیرند با خود از مائده دوستی یا خویش خودرا یا دیگری را. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زلة. ولیمه مهمانی و عروسی . (فرهنگ فارسی معین ): شیخ ما گفت اصل زله از اینجاست که مصطفی ، ما را ازآنجا زله آورد از نزدیک دوست اکنون زله از خانه دوستان باید کرد نه از خانه بیگانگان . (اسرارالتوحید). و چون دعوتی بودی ، کاسه خوردنی و قلیه و شیرینی از بهر زله من از مطبخ روان بودی . (اسرار التوحید).
رای اقضی القضاة اگر خواهد
زله پیش از نکاح بفرستد.
عیسیم از بیت معمور آمده وز خوان خلد
خورده خوان و زله اخوان را ز خوان آورده ام .
از خوان دل چو برگ سدابی بیافتی
بفرست زله ای سوی اخوان صبحگاه .
تلطفی فرمای که از مائده کرام بی زله اشباع بر نتوان خاست . (سندبادنامه ص 168).
از سر خوانی که رطب خورده ای
از پی ما زله چه آورده ای .
غم هر کس ، کسی را درنگیرد
که مهمان زله غم برنگیرد.
-زله کردن ; فرستادن طعام و خوردنی از مجلس ضیافت برای کسی:
دگر از پی دوستان زله کرد
که حلوا به تنها نشایست خورد.
* در عربی ، طعامی باشد که مردم فرومایه از جایی بردارند و برند. (برهان ) (آنندراج ). پس خورده و طعامی که مردم فرومایه از جایی بردارند. (غیاث ). و به این معنی با لفظ گذاشتن و داشتن و بستن و ربودن مستعمل است .(از آنندراج ). طعامی که مردم فرومایه از جایی بردارند و با خود برند. (فرهنگ فارسی معین ).
-زله برداشتن ; ریزه طعام برداشتن . پس مانده طعامی را جمع کردن و بردن:
مائده از آسمان شد عائده
چونکه گفت انزل علینا مائده
باز گستاخان ادب بگذاشتند
چون گدایان زله ها برداشتند
کرد عیسی لابه ایشان را که این
دائم است و کم نگردد از زمین
بدگمانی کردن و حرص آوری
کفر باشد نزد خوان مهتری .
-زله بستن ; عمل زله برگرفتن از خوان:
ز خواب سردر منزل تواند زله ها بستن
سبکسیری که جای توشه دامن بر کمر بندد.
-زله بند ;کسی که طعام پس مانده یک وقت را به وقت دیگر نگاهدارد. (غیاث ) (از آنندراج ):
که زله بند نباشند مردم اوباش .
-زله خوار ; زله خور. ریزه خوار. آنکه پس مانده طعامی را از خوان برگیرد:
زله خوار تیغ و مور خوان اوست
وحش و طیر و انس و جان در شرق و غرب .
ما زله خوار مائده میر حاجبیم
نعمان روزگار طفیلی خوان ماست .
ما را دلی است زله خور خوان صبحگاه
جانی است خاک جرعه مستان صبحگاه .
-زله ربای ; زله کش . رباینده ریزه های خوان . برگیرنده پس مانده طعامی از خوان:
انس و پریش چون ملک ، زله ربای مائده
دام و ددش چو مورچه هدیه فزای مملکت .
رجوع به ترکیب زله کش شود.
-زله کش ; برگیرنده پس مانده طعامی از خوان . زله ربای . رباینده ریزه های خوان:
با خویشتن آورده بهر مائده ای بر
کاسه شکنان زله کشان لقمه ربایان .
رجوع به ترکیب زله ربای شود.
{از ع ، ا}
رای اقضی القضاة اگر خواهد
زله پیش از نکاح بفرستد.
خاقانی .
عیسیم از بیت معمور آمده وز خوان خلد
خورده خوان
خاقانی .
از خوان دل چو برگ سدابی بیافتی
بفرست زله ای سوی اخوان صبحگاه .
خاقانی .
تلطفی فرمای که از مائده کرام بی زله
از سر خوانی که رطب خورده ای
از پی ما زله چه آورده ای .
نظامی .
غم هر کس ، کسی را درنگیرد
که مهمان زله غم برنگیرد.
امیرخسرو دهلوی .
-زله کردن ; فرستادن طعام و خوردنی از مجلس ضیافت برای کسی:
دگر از پی دوستان زله کرد
که حلوا به تنها نشایست خورد.
نظامی .
* در عربی ، طعامی باشد که مردم فرومایه از جایی بردارند و برند. (برهان ) (آنندراج ). پس خورده و طعامی که مردم فرومایه از جایی بردارند. (غیاث ). و به این معنی با لفظ گذاشتن و داشتن و بستن و ربودن مستعمل است .(از آنندراج ). طعامی که مردم فرومایه از جایی بردارند و با خود برند. (فرهنگ فارسی معین ).
-زله برداشتن ; ریزه طعام برداشتن . پس مانده طعامی را جمع کردن و بردن:
مائده از آسمان شد عائده
چونکه گفت انزل علینا مائده
باز گستاخان ادب بگذاشتند
چون گدایان زله ها برداشتند
کرد عیسی لابه ایشان را که این
دائم است و کم نگردد از زمین
بدگمانی کردن و حرص آوری
کفر باشد نزد خوان مهتری .
مولوی (مثنوی چ خاور ص 4).
-زله بستن ; عمل زله برگرفتن از خوان:
ز خواب سردر منزل تواند زله ها بستن
سبکسیری که جای توشه دامن بر کمر بندد.
صائب (از آنندراج ).
-زله بند ;کسی که طعام پس مانده یک وقت را به وقت دیگر نگاهدارد. (غیاث ) (از آنندراج ):
که زله بند نباشند مردم اوباش
؟ (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
-زله خوار ; زله خور. ریزه خوار. آنکه پس مانده طعامی را از خوان برگیرد:
زله خوار تیغ و مور خوان اوست
وحش و طیر و انس و جان در شرق و غرب .
خاقانی .
ما زله خوار مائده میر حاجبیم
نعمان روزگار طفیلی خوان ماست .
خاقانی .
ما را دلی است زله خور خوان صبحگاه
جانی است خاک جرعه مستان صبحگاه .
خاقانی .
-زله ربای ; زله کش . رباینده ریزه های خوان . برگیرنده پس مانده طعامی از خوان:
انس و پریش چون ملک ، زله ربای مائده
دام و ددش چو مورچه هدیه فزای مملکت .
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 462).
رجوع به ترکیب زله کش شود.
-زله کش ; برگیرنده پس مانده طعامی از خوان . زله ربای . رباینده ریزه های خوان:
با خویشتن آورده بهر مائده ای بر
کاسه شکنان زله کشان لقمه ربایان .
سوزنی .
رجوع به ترکیب زله ربای شود.
[زل ْل َ / ل]
{ا}
در تداول ، بمعنی ستوه و عجز می آید.
-زله آمدن ; به ستوه آمدن . عاجز شدن . به تنگ آمدن . زله شدن . بجان آمدن .
-زله آوردن ; عاجز کردن . به تنگ آوردن . به ستوه آوردن .
-زله شدن ; زله آمدن . عاجز شدن . در تنگناقرار گرفتن . به تنگ آمدن . ستوه شدن .
-زله کردن ; عاجز کردن . زله آوردن . ناچار کردن . به ستوه آوردن . به تنگ آوردن . ستوه کردن .
{ا}
در تداول ، بمعنی ستوه و عجز می آید.
-زله آمدن ; به ستوه آمدن . عاجز شدن . به تنگ آمدن . زله شدن . بجان آمدن .
-زله آوردن ; عاجز کردن . به تنگ آوردن . به ستوه آوردن .
-زله شدن ; زله آمدن . عاجز شدن . در تنگناقرار گرفتن . به تنگ آمدن . ستوه شدن .
-زله کردن ; عاجز کردن . زله آوردن . ناچار کردن . به ستوه آوردن . به تنگ آوردن . ستوه کردن .