نافذ
(فِ) [ ع . ] (اِفا.) نفوذکننده، درگذرنده، رَسا.
ساید , حاد
سايد , حاد
● effective, ncisive, enetrating, enetrative, ervasive, earching, renchant
Beherrschend,Dominantly
dominant ==> [.adj]: چیره، مسلط، حکمفرما، نافذ، غالب، برجسته، نمایان، عمده، مشرف، متعادل، مقتدر، مافوق، برترincisive ==> [.adj]: برنده، قاطع، دندان پیشین، ثنایا، تیز، نافذinfluent ==> [.adj. & n]: درون ریز، نافذpenetrance ==> نفوذ پذیرى، نافذ، قابلیت نفوذ، انفاذpenetrant ==> نافذ، رسوخ کنندهpenetrating ==> [.adj]: نافذ، رسوخ کنندهpenetrative ==> [.adj]: نافذ، وابسته به نفوذ کردنpervasive ==> فراگیر، نافذ، فراگیرندهtrenchant ==> برنده، تیز، بران، نافذ، قاطع، قطعى، سختsearching ==> [.vt. & n]: جستجو، تجسس، تکاپو، بازرسى، کاوش، جستجو کردن، گشتن، بازرسى کردن search
[ف]
{ع ص}
درگذرنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). نفوذکننده . درگذرنده . فرورونده . (ناظم الاطباء). نفوذکننده . (فرهنگ نظام ) روا. روان:
به رای روشن مهر و به قدر عالی چرخ
به حزم ثابت کوه و به عزم نافذ باد.
در درنگ و حزم ثابت کوه شو
در شتاب و عزم نافذ باد باش .
شمشیر قضا نافذ و سریعالامضاست . (ترجمه تاریخ یمینی ص 456). ناگهان پیراهن ستر او فراگرفتند و مکفوف وملهوف بیرون کشیدند و به بخارا فرستادند و قضای باری تعالی در او نافذ شد. (ترجمه تاریخ یمینی ).* جاری شونده . (آنندراج ) (فرهنگ نظام ) (غیاث اللغات ).* امر نافذ; مطاع . (المنجد). کار روان و مطاع . گویند امره نافذ، ای مطاع . (منتهی الارب ). نفیذ. امر مطاع . (از معجم متن اللغة) (از اقرب الموارد). هر حکم مطاعی که در اجرای آن ناگزیر باشند. (ناظم الاطباء). روا:
حکم تو بر زمانه بود نافذ
امر تو بر ملوک روان باشد.
زهی به عالی امرت اسیر گشته قدر
زهی به نافذ حکمت مطیع گشته قضا.
و مثال اوامر و نواهی او را در خطه گیتی و اقالیم عالم نافذگردانید. (سندبادنامه ).* طریق نافذ; راه مسلوک و روان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). سالک عام . (المنجد) (اقرب الموارد). راه عامی که هرکسی ازآن می رود. (از معجم متن اللغة). راهی که مسلک آن برای هرکس عام باشد. (ناظم الاطباء).* مرد رسای در هر کار. (ناظم الاطباء). رسا در هر امور. (منتهی الارب ) (آنندراج ).* (ا) (اصطلاح کیمیاگری )، جیوه . سیماب . رجوع به سیماب شود.* مفرد نوافذ است و نوافذ، هر سوراخ و روزنی که بدان نفس را سرور یا غم رسد همچو سوراخ گوش و بینی و دهن و سوراخ دبر. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). هر رخنه و سوراخی در بدن از قبیل سوراخ بینی و دهن . (از المنجد) رجوع به نوافذ شود.
{ع ص}
درگذرنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). نفوذکننده . درگذرنده . فرورونده . (ناظم الاطباء). نفوذکننده . (فرهنگ نظام ) روا. روان:
به رای روشن مهر و به قدر عالی چرخ
به حزم ثابت کوه و به عزم نافذ باد.
مسعودسعد.
در درنگ و حزم ثابت کوه شو
در شتاب و عزم نافذ باد باش .
مسعودسعد.
شمشیر قضا نافذ و سریعالامضاست . (ترجمه تاریخ یمینی ص 456). ناگهان پیراهن ستر او فراگرفتند و مکفوف وملهوف بیرون کشیدند و به بخارا فرستادند و قضای باری تعالی در او نافذ شد. (ترجمه تاریخ یمینی ).* جاری شونده . (آنندراج ) (فرهنگ نظام ) (غیاث اللغات ).* امر نافذ; مطاع . (المنجد). کار روان و مطاع . گویند امره نافذ، ای مطاع . (منتهی الارب ). نفیذ. امر مطاع . (از معجم متن اللغة) (از اقرب الموارد). هر حکم مطاعی که در اجرای آن ناگزیر باشند. (ناظم الاطباء). روا:
حکم تو بر زمانه بود نافذ
امر تو بر ملوک روان باشد.
مسعودسعد.
زهی به عالی امرت اسیر گشته قدر
زهی به نافذ حکمت مطیع گشته قضا.
مسعودسعد.
و مثال اوامر و نواهی او را در خطه گیتی و اقالیم عالم نافذگردانید. (سندبادنامه ).* طریق نافذ; راه مسلوک و روان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). سالک عام . (المنجد) (اقرب الموارد). راه عامی که هرکسی ازآن می رود. (از معجم متن اللغة). راهی که مسلک آن برای هرکس عام باشد. (ناظم الاطباء).* مرد رسای در هر کار. (ناظم الاطباء). رسا در هر امور. (منتهی الارب ) (آنندراج ).* (ا) (اصطلاح کیمیاگری )، جیوه . سیماب . رجوع به سیماب شود.* مفرد نوافذ است و نوافذ، هر سوراخ و روزنی که بدان نفس را سرور یا غم رسد همچو سوراخ گوش و بینی و دهن و سوراخ دبر. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). هر رخنه و سوراخی در بدن از قبیل سوراخ بینی و دهن . (از المنجد) رجوع به نوافذ شود.