سمر
(سَ مَ) [ ع . ] (اِ.) افسانه .
الف)1-شَب 2-افسانهی شَب 3-تاریکی شَب 4-نِشستِ افسانه گویان // ب)1-اَفسانه گُفتَن 2-نخوابیدَن 3-آبکی کَردَن، شیر را 4-رَها کردن، تیر را 5-نوشیدَن، مِی را 6-میخ کوبیدَن، اُستوار کردن (بهره از آنندراج)
[س َ م َ / س َم ْ م َ]
{ا}
دست افزاری است جولاهگان را و آن مانند جاروبی باشد که با آن آهار بر تاره جامه مالند. (ناظم الاطباء) (برهان ) (آنندراج ).
{ا}
دست افزاری است جولاهگان را و آن مانند جاروبی باشد که با آن آهار بر تاره جامه مالند. (ناظم الاطباء) (برهان ) (آنندراج ).
[س َ م َ]
{ع ا}
افسانه . (برهان ). حدیث لیل . (آنندراج ) (منتهی الارب ):
ویژه تویی در گهر سخته تویی در هنر
نکته تویی در سمر از نکت سندباد.
برنه بکفم که کار عالم سمر است
بشتاب که عمرت ای پسر درگذر است .
نام وصیتت رونده همچو مثل
خصمت آواره در جهان چو سمر.
سایه خواب آرد تراهمچون سمر
چون برآید شمس انشق القمر.
در سمر میخواند و درزی نامه ای
گرد او جمع آمده هنگامه ای .
* داستان:
راند خواهم ز گفته هات مثل
گفت خواهم ز کرده هات سمر.
لیکن می نماید که مراد ایشان تقریر سمر و تحریر حکایت بوده است . (کلیله و دمنه ).
سرانگشت قلم زن چو قلم بشکافید
بن اجزای مقالات و سمر بگشائید.
از عجایب روزگار سمرها شنیده بود. (سندبادنامه ص 148).
ز قند من سمرها در جهانست
در قصرم سمرقندی از آن است .
ز حدیث حسن لیلی بگذشت شوق مجنون
اگر این صفت بدانی و اگر آن سمر بخوانی .
* مشهور. معروف:
هنر و فضل تو بر خلق چرا عرضه کنم
چون بنزدیک همه خلق بهر دو سمری .
گرچه بازوی هنر داری و دست و دل و کار
ورچه در جنگ بدین هر سه نشانی و سمر.
سمرم من شده و افتاده ام از خانه خویش
زین ستوران که بجهل و بسفاهت سمرند.
تو خداوند چو خورشید بعالم سمری
همچنین بنده زارت بخراسان سمر است .
ای عالم جود و گرد عالم
جودتو سمر سخای تو فاش .
تو کین روی داری بحسن قمر
چرا در جهانی بزشتی سمر.
* بمجاز، به معنی سخن . (غیاث ).* مجلس افسانه گویان . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).* ضوء قمر.* روزگار و زمانه .* تاریکی شب .* شب . (آنندراج ) (منتهی الارب ).* درخت مغیلان . (تحفه حکیم مومن ). طلح . ام غیلان . مغیلان .خار مغیلان .
{ع ا}
افسانه . (برهان ). حدیث لیل . (آنندراج ) (منتهی الارب ):
ویژه تویی در گهر سخته تویی در هنر
نکته تویی در سمر از نکت سندباد.
منوچهری .
برنه بکفم که کار عالم سمر است
بشتاب که عمرت ای پسر درگذر است .
خیام .
نام وصیتت رونده همچو مثل
خصمت آواره در جهان چو سمر.
شرف الدین شفروه .
سایه خواب آرد تراهمچون سمر
چون برآید شمس انشق القمر.
مولوی .
در سمر میخواند و درزی نامه ای
گرد او جمع آمده هنگامه ای .
مولوی .
* داستان:
راند خواهم ز گفته هات مثل
گفت خواهم ز کرده هات سمر.
مسعودسعد.
لیکن می نماید که مراد ایشان تقریر سمر و تحریر حکایت بوده است . (کلیله و دمنه ).
سرانگشت قلم زن چو قلم بشکافید
بن اجزای مقالات و سمر بگشائید.
خاقانی .
از عجایب روزگار سمرها شنیده بود. (سندبادنامه ص 148).
ز قند من سمرها در جهانست
در قصرم سمرقندی از آن است .
نظامی .
ز حدیث حسن لیلی بگذشت شوق مجنون
اگر این صفت بدانی و اگر آن سمر بخوانی .
سعدی .
* مشهور. معروف:
هنر و فضل تو بر خلق چرا عرضه کنم
چون بنزدیک همه خلق بهر دو سمری .
فرخی .
گرچه بازوی هنر داری و دست و دل و کار
ورچه در جنگ بدین هر سه نشانی و سمر.
فرخی .
سمرم من شده و افتاده ام از خانه خویش
زین ستوران که بجهل و بسفاهت سمرند.
ناصرخسرو.
تو خداوند چو خورشید بعالم سمری
همچنین بنده زارت بخراسان سمر است .
ناصرخسرو.
ای عالم جود و گرد عالم
جودتو سمر سخای تو فاش .
سوزنی .
تو کین روی داری بحسن قمر
چرا در جهانی بزشتی سمر.
سعدی .
* بمجاز، به معنی سخن . (غیاث ).* مجلس افسانه گویان . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).* ضوء قمر.* روزگار و زمانه .* تاریکی شب .* شب . (آنندراج ) (منتهی الارب ).* درخت مغیلان . (تحفه حکیم مومن ). طلح . ام غیلان . مغیلان .خار مغیلان .
[س َ]
{ع مص}
افسانه گفتن . (برهان ) (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) (از آنندراج ). افسانه کردن . (تاج المصادر بیهقی ).* خواب نکردن بشب . (آنندراج ).* بیرون کردن چشم را یا شکستن آن را. (آنندراج ) (منتهی الارب ). کور کردن یا از حدقه برآوردن چشم را با میخ آهنین در آتش سرخ شده . (از اقرب الموارد).* تنگ گردانیدن شیر رابا آب . (آنندراج ) (منتهی الارب ).* رها کردن تیر را. (از آنندراج ).* چریدن چارواگیاه را.* خوردن شراب را. (آنندراج ) (از منتهی الارب ).* میخ دوز کردن چیزی را و استوار نمودن آن را. (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). میخ آهنین بر جای زدن . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). میخ آهنین بر جای کوفتن . (برهان ).
{ع مص}
افسانه گفتن . (برهان ) (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) (از آنندراج ). افسانه کردن . (تاج المصادر بیهقی ).* خواب نکردن بشب . (آنندراج ).* بیرون کردن چشم را یا شکستن آن را. (آنندراج ) (منتهی الارب ). کور کردن یا از حدقه برآوردن چشم را با میخ آهنین در آتش سرخ شده . (از اقرب الموارد).* تنگ گردانیدن شیر رابا آب . (آنندراج ) (منتهی الارب ).* رها کردن تیر را. (از آنندراج ).* چریدن چارواگیاه را.* خوردن شراب را. (آنندراج ) (از منتهی الارب ).* میخ دوز کردن چیزی را و استوار نمودن آن را. (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). میخ آهنین بر جای زدن . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). میخ آهنین بر جای کوفتن . (برهان ).
[س ُ]
{ع ص ، ا}
ج اسمر و سمراء. (ناظم الاطباء).
{ع ص ، ا}
ج اسمر و سمراء. (ناظم الاطباء).
[س ُ م َ]
{ا}
نیستان . (از ناظم الاطباء).
{ا}
نیستان . (از ناظم الاطباء).