تون‌
فارسی فارسی
واژه‌نامه معین
(اِ.) آتشدان حمام، گلخن .
فارسی فارسی
فرهنگ پارسیمان
تازی گشته، تُون (برهان)
انگلیسی فارسی
فرهنگ آریانپور
● furnace, eater

stokehold ==> [.n]: اتاق آتشخانه کشتى، محل سوخت ریزى، تون

furnace ==> [.vt. & n]: کوره، تنور، تون حمام و غیره، دیگ، پاتیل، (مجازى) بوته آزمایش، گرم کردن، مشتعل کردن furnace

heater ==> [.n]: چراغ خوراک پزى، بخارى، دستگاه تولید گرما، متصدى گرم کردن heater


فارسی فارسی
لغت‌نامه دهخدا
{ع ا}
خرقه که بر آن به کجه بازی کنند. (منتهی الارب ). خرقه ای که در آن کجه بازی کنند. (ناظم الاطباء). الخرقة التی یلعب علیها بالکجة. (لسان العرب ) (اقرب الموارد).
فارسی فارسی
لغت‌نامه دهخدا
{ا}
روده پاک نکرده را گویند. (برهان ) (ناظم الاطباء). روده گوسفند که در او سرگین بود. (شرفنامه منیری ).* قرارگاه نطفه را نیز گفته اند که زهدان باشد. (برهان ). زهدان . (غیاث اللغات )(آنندراج ). قرارگاه نطفه در رحم که زهدانش نیز گویند. (شرفنامه منیری ). زهدان و قرارگاه نطفه و رحم . (ناظم الاطباء).* سوراخ حمام .* جای سرگین انداختن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ).* به معنی گلخن حمام هم آمده است و در عربی نیز گلخن هم این نام دارد. (برهان ). گلخن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). گلخن حمام . (ناظم الاطباء). جائی در زیر خزانه آب گرم حمام برای سوزاندن سوخت تا آب خزانه گرم شود. گولخ . گلخن . آتشخانه حمام . (یادداشت بخطمرحوم دهخدا). پهلوی تون (تنوره . دودکش ). (حاشیه برهان چ معین ):
گرمابه زبون را در تیرماه تونی
هستی پلید بیرون زآنگونه کاندرونی .

لامعی .


می به تونت کشدسر، از بستان
بنگ رویت کند به گورستان .

اوحدی .


* به مجاز به معنی دوزخ است: می بینم به چشم سر که قومی را از تون دوزخ و از دودمان سیاه ... سوی بهشت می برم . (فیه مافیه ).
-به تون ; به جهنم . به درک . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
-تون به تون افتادن ; دشنامی است مرده را: تون به تون بیفتند آنها که این بدعت گذاشتند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
-* کلمه اهریمنی به معنی مردن . (یادداشت ایضاً).
-تون به تون افتاده ; دشنامی است مرده ای را. نفرینی است مرده ای را. (یادداشت ایضاً).
* به لهجه طبری تار، مقابل پود. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). در اصطلاح فرش بافان تار مقابل پود. (یادداشت ایضاً).
فارسی فارسی
لغت‌نامه دهخدا
[ت َ وَ]
{ا}
بدن و جثه آدمی را گویند. (برهان ) (ناظم الاطباء). در رسم الخط پهلوی تن را... نویسند و آن را بیشتر تون میخواندند. به معنی تن و بدن ... در صورتی که تلفظ حقیقی آن «تن » است . (حاشیه برهان چ معین ):
جریح گشته سپاه و سلیح گشته تباه
روان ز جسم ، روان گشته و توان ز تون .

قاآنی .

فارسی فارسی
لغت‌نامه دهخدا
{اخ}
شهری است به خراسان نزدیک قائن و از آن شهر است اسماعیل بن ابی سعد و احمدبن محمدبن احمد. (منتهی الارب ) (از آنندراج ). ولایتی در خراسان نزدیک طبس . (ناظم الاطباء). نام ولایتی است از خراسان . (برهان ). امروز فردوس گویند در شمال شرقی طبس و شهری است قدیم ... (حاشیه برهان چ معین ): شهرکی است از حدود کوهستان و نشابور [ به خراسان ] با کشت و برز بسیار. (حدود العالم ). نامه ها رسید از خراسان که ترکمانان در حدود ممالک بپراگندند و شهر تون غارت کردند. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 518). شهر تون ، شهری بزرگ بوده است اما در آن وقت که من دیدم اغلب خراب بود و صحرائی نهاده است و آب روان و کاریز دارد و بر جانب شرقی باغهای بسیار بود و حصاری محکم داشت . گفتند در این شهر چهارصد کارگاه بوده است ، که زیلو بافتندی و در شهر درخت پسته بسیار بود... . (سفرنامه ناصرخسرو).
سخنم ریخت آب دیو لعین
به بدخشان و جام و تون و تراز.

ناصرخسرو.


رجوع به فردوس و نزهةالقلوب و مجمل التواریخ گلستانه و حبیب السیر و قاموس الاعلام ترکی شود.
فارسی فارسی
لغت‌نامه دهخدا
{اخ}
شهری است در سوییس به ناحیه برن که در حوالی برکه رود آر واقع است . این شهر دارای مدرسه نظام و کارخانه لبنیات سازی و تصفیه فلزات و حریربافی و 24200 تن سکنه است . (از لاروس ). رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.