حبه
(حَ بِّ) [ ع . حبة ] (اِ.) 1 - یک دانه، یک حب . ج . حبات . 2 - مقدار کم، اندکی . 3 - یک ششمِ دانگ .
الفاصولیت , التوت , الحبوب
الفاصوليت , التوت , الحبوب
[ حب ] حَبه: 1-تخم، بَرز 2-نیم تَسو، اندازهای است 3-سبزیِ خشک
● grain, love, ranule, ump, ellet
acinus ==> (گیاه شناسى) دانه ى ریز (در توت و تمشک و غیره)، انگورک، دانه، حبهbean ==> (گیاه شناسى) باقلا، لوبیا، دانه، حبه، چیز کم ارزش و جزیى bean berry ==> [.v. & n]: دانه، حبه، تخم ماهى، (گیاه شناسى) میوه توتى، توت، کوبیدن، زدن، دانه اى شدن، توت جمع کردن، توت دادن، به شکل توت شدن، ستهgrain ==> [.vt. & n]: دانه، جو، حبه، حبوبات، دان، تفاله حبوبات، یک گندم (مقیاس وزن) معادل 0.0648 گرم، خرده، ذره، رنگ، رگه، (مجازى) مشرب، خوى، حالت، بازو، شاخه، چنگال، دانه دانه کردن، جوانه زدن، دانه زدن، تراشیدن، پشم کندن، (در سنگ) رگه، طبقه grain clove ==> (past: cleaved, clove, cleft ; past participle: cleaved, cloven, cleft) ـ [.v]: شکافتن، جدا کردن، شکستن، ور آمدن، چسبیدن، پیوستن، تقسیم شدن، شکافتن سلولgranule ==> [.n]: دانه ریز، جودانه، (گیاه شناسى) گرده، (داروسازى) دانه، حب و کپسولى که باقند و شکر پوشیده باشدlump ==> [.vt. & n]: قلنبه، کلوخه، گره، تکه، درشت، مجموع، آدم تنه لش، توده، دربست، یکجا، قلنبه کردن، توده کردن، بزرگ شدنpellet ==> [.vt. & n]: حب، گلوله، قرص، ساچمه یا خرج تفنگ، به شکل گلوله درآوردن، به شکل سرگنجشکى درآوردن گلوله (یا شبیه آن) به کسى پرت کردن، حب ساختن
[ح َب ْ ب َ]
{ع ا}
در تداول فارسی هر یک از کبسولهای انگور که به خوشه متصل است و آن را خورند، و آن را وَسگله و غژب و غژم و غجمة نیز خوانند، و عوام گله گویند: یک گله ; یک دانه . حبه کردن ; دان کردن . جدا کردن انگور و مانند آن را از یکدیگر. حب کردن .
{ع ا}
در تداول فارسی هر یک از کبسولهای انگور که به خوشه متصل است و آن را خورند، و آن را وَسگله و غژب و غژم و غجمة نیز خوانند، و عوام گله گویند: یک گله ; یک دانه


