دالان
فارسی فارسی
واژه‌نامه معین
(اِ.)1 - راهرو سرپوشیده .2 - کوچة سر - پوشیده .
الممر , القاعت , اللوبی , السقیفت
الممر , القاعت , اللوبي , السقيفت
انگلیسی فارسی
فرهنگ آریانپور
● entrance, ntryway, all, allway, assageway, estibule, alkway
Halle (f)[noun]

corridor ==> [.n]: راهرو، دالان، دهلیز، راه سرپوشیده

hall ==> [.n]: سرسرا، تالار، اتاق بزرگ، دالان، عمارت hall

lobby ==> [.vt. & n]: تحمیل گرى کردن، راهرو، دالان، سالن انتظار (در راه آهن و غیره)، سالن هتل و مهمانخانه، سخنرانى کردن، (آمریکایى) براى گذراندن لایحه اى (در سالن انتظارنمایندگان مجلسین) سخنرانى و تبلیغات کردن

porch ==> [.n]: هشتى، سرپوشیده، دالان، ایوان، رواق

entrance ==> [.n]: مدخل، درون رفت، ورودیه، اجازه ورود، حق ورود، دروازه ى دخول، ورود، بار، درب مدخل، آغاز [.vt]: مدهوش کردن، در بیهوشى یاغش انداختن، (مج) از خود بى خود کردن، زیاد شیفته کردن entrance

entryway

hallway ==> [.n]: کریدور، تالار ورودى

passageway ==> راهرو، غلام گردش، محل عبور، گذرگاه

vestibule ==> راهرو، دالان سرپوشیده، هشتى، دهلیز

walkway ==> [.n]: گردشگاه


فارسی فارسی
لغت‌نامه دهخدا
{ا}
دهلیز. دالیز. دالیج . دلیج . بالان . بالانه . محلی میانه خانه و در کوچه . دالانه . (شرفنامه ). دهلیز که مابین دو در باشد. (شعوری ). کریدور. محلی مسقف میان در خانه و خانه:
چو خوان اندرآمد بدالان شاه
درون رفت زروان حاجب براه .

فردوسی (از شرفنامه ).


یکی را سد یاجوج است بنیان
یکی را روضه خلدست دالان .

عنصری (از شعوری ).


صفةالدار; پیش دالان .(منتهی الارب ). سقیفه ; دالان بیرونی . (دهار). سهوة; پیش دالان . مشربة; پیش دالان . (منتهی الارب ).
-امثال :
هر جا در شد ما دالانیم ، هر جا خر شد ما پالانیم .
خوشگلها در دالان بدگلها گریه می کنند.
توی دالان می خوابم صاحبخانه نگذار برم .
زیر پالان می خوابم صاحبخانه نگذار برم .
* بازار تنگ که دو سوی آن دکان است : دالان گبرها. دالان فرش فروشها.* کوچه سرپوشیده . (برهان ). سعبات . (لغت محلی شوشتر، نسخه خطی مولف ). ساباط.* تونل .
فارسی فارسی
لغت‌نامه دهخدا
{اخ}
ابن سابقةبن شامخ الحاشدی . جدی جاهلی و از بنی حمدان از قحطان است . (الاعلام زرکلی ج 1).
فارسی فارسی
لغت‌نامه دهخدا
{اخ}
دهی است از دهستان قراتوره بخش دیواندره شهرستان سنندج . واقع در 18هزارگزی خاور دیواندره . کنار رودخانه قزل اوزن . کوهستانی است و سردسیر و دارای 100 تن سکنه . آب آن از رودخانه است و چشمه . محصول آنجا غلات و حبوبات و لبنیات و توتون و عسل است و شغل مردم آن زراعت و گله داری میباشد و راه آنجا مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
فارسی فارسی
لغت‌نامه دهخدا
{اخ}
دهی است از دهستان سرله بخش جانکی گرمسیرشهرستان اهواز. واقع در 39هزارگزی خاور راه اتومبیل رو هفتگل بگنبد لران . کوهستانی است و معتدل و مالاریائی و دارای 400 تن سکنه . آب آن از رودخانه پرتو و محصول آنجا غلات و برنج و شغل مردم آن زراعت و راه آنجا مالرو است و ساکنین از طایفه چهارلنگ هستند. پاسگاه ژاندارمری دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
فارسی فارسی
لغت‌نامه دهخدا
{اخ}
دهی است از قرای بلوک کورستان در ولایت لارستان فارس . در یازده فرسخی قلعه فاریاب و چهارفرسخی مغربی کشّی واقعست . (فارسنامه ناصری ص 290 و فهرست بلوکات آن ).
فارسی فارسی
لغت‌نامه دهخدا
{اخ}
(کوه ...) میان بلوک فراشبند و نواحی بلوک دشتی است بفارس . (فارسنامه ناصری ص 337).
فارسی فارسی
لغت‌نامه دهخدا
[دَءْ]
{ع مص}
فریفتن کسی را. (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ). دَال . (منتهی الارب ).
-ابن دالان ; مردی است . رجوع به ماده دول شود.
فارسی فارسی
لغت‌نامه دهخدا
[دَ ءَ]
{ع ا}
شغال . دُءل . (منتهی الارب ).