زنا
الزنا
الزنا
گاداری
گاداري
فارسی فارسی
فرهنگ پارسیمان
بَریُون (برهان)، از بیماری‌ها
انگلیسی فارسی
فرهنگ آریانپور
● adultery, ornication, nfidelity
فارسی ایتالیایی
فرهنگ فارسی به ایتالیایی
sm
adulterio
---------------- Ghowli@gmail.com

adultery ==> [.n]: زنا، زناى محصن یا محصنه، بى وفایى، بى عفتى، بى دینى، ازدواج غیرشرعى

bawdry ==> جاکشى، وقاحت، زنا

fornication ==> [.n]: جنده بازى، زنا

infidelity ==> [.n]: کفر، (در زناشویى) خیانت


فارسی فارسی
لغت‌نامه دهخدا
[زَ]
{نف}
زننده . (ناظم الاطباء).
فارسی فارسی
لغت‌نامه دهخدا
[ز]
{ع امص}
به لغت حجاز مجامعت با زن بطور حرامی . (ناظم الاطباء). رجوع به ماده بعد شود.
فارسی فارسی
لغت‌نامه دهخدا
[ز]
{ع امص}
جمع شدن با زن بطور حرامی و روسپی بارگی که جهمَرز نیز گویند. (ناظم الاطباء). برابر با زناء عربی . رجوع به زناء شود. (از فرهنگ فارسی معین ):
چوبیدادگر شد جهاندار شاه
به گردون نتابد ببایست ماه ...
زنا و ریا آشکارا شود
دل نرم چون سنگ خارا شود.

فردوسی .


گر احمد مرسل پدر امت خویش است
جز شیعت و فرزند وی اولاد زنااند.

ناصرخسرو.


زنا و مسخره جور و محال و غیبت و دزدی
دروغ و مکر و عشوه ، کبر و طراری و غمازی .

ناصرخسرو.


زنا بود که سخن را به اهل جهل دهی
زنا مکن که نه خوبست زی خدای ،زنی .

ناصرخسرو.


-اولاد زنا ; ولدالزنا. حرام زاده . زادغر و پسندره . خشوک . (ناظم الاطباء). رجوع به زناء شود.
-زنازاده ; ولدالزنا. خشوک . ابن البغی . ابن المسافحه . حرام زاده . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). نغل . نغیل . (از منتهی الارب ). فرزندزنا و حرام زاده . (ناظم الاطباء).
-زناکار ; ترجمه زانی است . (آنندراج ). روسپی باره .زانی . (ناظم الاطباء). زانی . فاجر. تبهکار. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). لفظی است که هم بر مرد و هم بر زن ... اطلاق شود. شریعت موسی ، قوم اسرائیل را منع می کند که دختران خود را به زنا وادارند و اگر دختر کاهنی زنا کند باید سوخته شود و زن زانیه بر حسب شریعت نجس بود، چنانکه اسم وی را به اسم سگ قرین ساخته می فرماید: «اجرت فاحشه و قیمت سگ را به خانه خدا میاور».(قاموس کتاب مقدس ).
-زناکاری ; روسپی بارگی و زنا وجماع غیرمشروع و جهمَرز. (ناظم الاطباء).
-زنا کردن ; سفاح . بغا. عنت . مسافحه . تسافح . اسواء. عهر. عهارة. عهور. عهورة. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). جماع نامشروع:
ور زنا می کرد چون کس نیست از روی قیاس
هردو را کشتن چو یکدیگر چرا آمد جزا.

ناصرخسرو.


-زناگر ;زناکننده . زانی:
عیار پیشه جوانی زناگری دزدی
همی کشیدش هر روز رشته در سوفار.

سوزنی (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).


-زنای محصنه ; زنا با زن شوهردار. (فرهنگ فارسی معین ).