زیبائی
الجمال , الرشاقت , الغبطت , النعمت
● loveliness
● beauty, legance, airness, ood looks, ook, ulchritude
■
sf
bellezza
---------------- Ghowli@gmail.com
bellezza
---------------- Ghowli@gmail.com
loveliness
beauty ==> [.n]: زیبایى، خوشگلى، حسن، جمال، زنان زیبا beauty elegance ==> [.n]: براز، ظرافت، لطافت، زیبایى، وقار، ریزه کارى، سلیقهfairness ==> خوبى، زیبایى، روشنى، صافى، انصافgood looks ==> زیبایى، قشنگىlook ==> [.v. & n]: نگاه، نظر، نگاه کردن، نگریستن، دیدن، چشم را به کار بردن، قیافه، ظاهر، به نظر آمدن مراقب بودن، وانمود کردن، ظاهر شدن، جستجو کردن look pulchritude ==> زیبایى، خوش اندامى، قشنگىconcinnity ==> زیبایى، ظرافت، تناسبglee ==> [.n]: شادى، خوشحالى، سرور و نشاط، خوشى، ساز و نواز، اسباب موسیقى، زیبایى، کامیابى glee grace ==> [.vt. & n]: توفیق، فیض، تائید، مرحمت، براز، زیبایى، خوبى، خوش اندامى، ظرافت، فریبندگى، دعاى فیض و برکت (قبل یا بعد از غذا)، خوش نیتى، بخشایندگى، بخشش، بخت، اقبال، قرعه، جذابیت، افسونگرى، مورد لطف قرار دادن، آراستن، زینت بخشیدن، فیض الهى بخشیدن، تشویق کردن، لذت بخشیدن، مشعوف ساختن grace seeming ==> [.v]: به نظر آمدن، نمودن، مناسب بودن، وانمود شدن، وانمود کردن، ظاهر شدنsheen ==> [.adj. & v. & n]: درخشندگى، زیبایى، تابش، برق، درخشیدن
{حامص}
زیبائی . خوبی و نیکویی . (آنندراج ). حسن و جمال و ظرافت و لطافت . (ناظم الاطباء). بهاء. حسن . جمال . اورند. اورنگ. افرنگ. براه . خوبی . میسم . ظرافت . قشنگی . زیب . وسامه . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). حالت وکیفیت زیبا. عبارتست از نظم و هماهنگیی که همراه عظمت و پاکی ، در شیئی وجود دارد و عقل و تخیل و تمایلات عالی انسان را تحریک کند و لذت و انبساط پدید آورد و آن امری است نسبی . (فرهنگ فارسی معین ):
ای از رخ تو تافته زیبایی و اورنگ
افروخته از طلعت تو مسند و اورنگ.
ز بس گنج و زیبایی و فرهی
پری مردم و دیو گشتش رهی .
... عیوبه بازرگان ... چنین پلی برآورد. یک طاق بدین نیکویی و زیبایی . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 261).
مرد آنگه رسد به زیبایی
که شود همچو باد صحرایی .
طاوس خودآرایی در زیور زیبایی
گردیده قبول آید بر زیورت افشانم .
در عهد تو زیبایی چیزی است که خاص است این
در عشق تو رسوایی کاری است که عام است این .
نه هم زوال پذیری و زیر خاک شوی
خود آفتاب گرفتم ترا به زیبایی .
دوش در صحرای خلوت لاف تنهایی زدم
خیمه بر بالای منظوران زیبایی زدم .
چه رویست آنکه دیدارش ببرد از من شکیبایی
گواهی میدهد صورت بر اخلاقش به زیبایی .
* برازندگی . برازیدگی . لیاقت . سزاواری:
نخواهند جز تو کسی تخت را
کله را و زیبایی و بخت را.
همه کس گرچه در زیباپسندی است
ز زیبایی نکوتر سودمندی است .
زیبائی . خوبی و نیکویی . (آنندراج ). حسن و جمال و ظرافت و لطافت . (ناظم الاطباء). بهاء. حسن . جمال . اورند. اورنگ. افرنگ. براه . خوبی . میسم . ظرافت . قشنگی . زیب . وسامه . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). حالت وکیفیت زیبا. عبارتست از نظم و هماهنگیی که همراه عظمت و پاکی ، در شیئی وجود دارد و عقل و تخیل و تمایلات عالی انسان را تحریک کند و لذت و انبساط پدید آورد و آن امری است نسبی . (فرهنگ فارسی معین ):
ای از رخ تو تافته زیبایی و اورنگ
افروخته از طلعت تو مسند و اورنگ.
شهید (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 299).
ز بس گنج و زیبایی و فرهی
پری مردم و دیو گشتش رهی .
فردوسی .
... عیوبه بازرگان ... چنین پلی برآورد. یک طاق بدین نیکویی و زیبایی . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 261).
مرد آنگه رسد به زیبایی
که شود همچو باد صحرایی .
سنایی .
طاوس خودآرایی در زیور زیبایی
گردیده قبول آید بر زیورت افشانم .
خاقانی .
در عهد تو زیبایی چیزی است که خاص است این
در عشق تو رسوایی کاری است که عام است این .
خاقانی .
نه هم زوال پذیری و زیر خاک شوی
خود آفتاب گرفتم ترا به زیبایی .
کمال اسماعیل .
دوش در صحرای خلوت لاف تنهایی زدم
خیمه بر بالای منظوران زیبایی زدم .
سعدی .
چه رویست آنکه دیدارش ببرد از من شکیبایی
گواهی میدهد صورت بر اخلاقش به زیبایی .
سعدی .
* برازندگی . برازیدگی . لیاقت . سزاواری:
نخواهند جز تو کسی تخت را
کله را و زیبایی
فردوسی .
همه کس گرچه در زیباپسندی است
ز زیبایی
امیرخسرو دهلوی .
{حامص}
زیبایی . رجوع به همین کلمه شود.
زیبایی . رجوع به همین کلمه شود.
{اخ}
(مولانا...) اطوارش و قوت طبع از ابیات او معلوم و این مطلع ازوست :
قامتت شیوه و رفتار چو بنیاد کند
سرو را بنده خود سازد و آزاد کند.
رجوع بهمین کتاب ص 257 شود.
(مولانا...) اطوارش و قوت طبع از ابیات او معلوم و این مطلع ازوست :
قامتت شیوه و رفتار چو بنیاد کند
سرو را بنده خود سازد و آزاد کند.
(مجالس النفائس چ حکمت ص 82).
رجوع بهمین کتاب ص 257 شود.