سا
(اِ.) نوعی پارچه لطیف گرانبها.
(اِ.) نک ساو.
از ادات تشبیه، به معنای : شبیه، مانند.
{پسوند}
ادات تشبیه است در آخر کلمات . مخفف آسا: شبه ، نظیر، مانند، مثل ، چون ، گون ، گونه ، آسا، وار، شبیه ، شکل ، صفت . (برهان ) (آنندراج ) (شرفنامه منیری ):
در بدی و گدی توئی منحوس
ساستا سا وساسیا آسا.
باری ز سنگ، چشمه آب آورد برون
باری ز آب چشمه کند سنگ ذره سا .
آب آذرسا، آب آتش مانند. و نیز رجوع به آسا شود.
ادات تشبیه است در آخر کلمات . مخفف آسا: شبه ، نظیر، مانند، مثل ، چون ، گون ، گونه ، آسا، وار، شبیه ، شکل ، صفت . (برهان ) (آنندراج ) (شرفنامه منیری ):
در بدی و گدی توئی منحوس
ساستا سا وساسیا آسا.
فرالاوی .
باری ز سنگ، چشمه آب آورد برون
باری ز آب چشمه کند سنگ ذره سا
سعدی .
آب آذرسا، آب آتش مانند. و نیز رجوع به آسا شود.
{نف مرخم}
سای و ساینده . این کلمه بصورت مزید موخر (پسوند) با کلمات دیگر ترکیب شود و بمعانی زیر آید:
1 - ساینده ، لمس کننده . مماس شونده : آسمان سا، اوج سا، بندسا، پهلوسا، جبهه سا، جبین سا، سرمه سا، سمن سا، فلک سا، گردون سا:
در آن سنگ بسته در اوج سای
عمارتگری کرد بسیار جای .
جلوه گاه طایر اقبال باشد هرکجا
سایه اندازد همای چتر گردون سای تو.
2 - ساینده . آسیاب کننده . آردکننده . نرم کننده . له کننده . با فشار خردکننده : ادویه سا، بوی سا، پیل سا، جگرسا، داروسا، دندان سا، زره سا، زردچوبه سا، سرمه سا، سنگسا. (آهن سنگسا، آنندراج ). عبیرسا، عنبرسا، غالیه سا، لخلخه سا، مشک سا:
این بوی سای این فلکی هاون
می سایدم بدسته آزارش .
غالیه سای آسمان سود بر آتشین صدف
از پی مغز خاکیان لخلخه های عنبری .
هست شتر گربه ها در سخن من ولی
گربه او شیرگیر، اشتر او پیل سا .
3 - ساینده . فرساینده . کهنه کننده . سوهان کننده : بندسا، سنگسا، پولادسا:
رواروزنان تیر پولادسای
در اندام شیران پولادخای .
4 - افسون کننده : پریسا:
گهی چو مردپریسای گونه گونه صور
همی نماید زیر نگینه لبلاب (کذا).
* (فعل امر) امر بسائیدن و سودن باشد یعنی بسای . (برهان ) (جهانگیری ):
ای اژدهای چرخ دلم بیشتر بخور
وی آسیای دهر تنم تنگتر بسای .
* (امص ) سائیدن و سودن را نیز گویند. (برهان ) . رجوع به سای شود.
سای و ساینده . این کلمه بصورت مزید موخر (پسوند) با کلمات دیگر ترکیب شود و بمعانی زیر آید:
1 - ساینده ، لمس کننده . مماس شونده : آسمان سا، اوج سا، بندسا، پهلوسا، جبهه سا، جبین سا، سرمه سا، سمن سا، فلک سا، گردون سا:
در آن سنگ بسته در اوج سای
عمارتگری کرد بسیار جای .
نظامی .
جلوه گاه طایر اقبال باشد هرکجا
سایه اندازد همای چتر گردون سای تو.
حافظ.
2 - ساینده . آسیاب کننده . آردکننده . نرم کننده . له کننده . با فشار خردکننده : ادویه سا، بوی سا، پیل سا، جگرسا، داروسا، دندان سا، زره سا، زردچوبه سا، سرمه سا، سنگسا. (آهن سنگسا، آنندراج ). عبیرسا، عنبرسا، غالیه سا، لخلخه سا، مشک سا:
این بوی سای این فلکی هاون
می سایدم بدسته آزارش .
ناصرخسرو (دیوان ص 208).
غالیه سای آسمان سود بر آتشین صدف
از پی مغز خاکیان لخلخه های عنبری .
خاقانی (دیوان ص 426).
هست شتر گربه ها در سخن من ولی
گربه او شیرگیر، اشتر او پیل سا
سیف اسفرنگ.
3 - ساینده . فرساینده . کهنه کننده . سوهان کننده : بندسا، سنگسا، پولادسا:
رواروزنان تیر پولادسای
در اندام شیران پولادخای .
نظامی .
4 - افسون کننده : پریسا:
گهی چو مردپریسای گونه گونه صور
همی نماید زیر نگینه لبلاب (کذا).
لبیبی .
* (فعل امر) امر بسائیدن و سودن باشد یعنی بسای . (برهان ) (جهانگیری ):
ای اژدهای چرخ دلم بیشتر بخور
وی آسیای دهر تنم تنگتر بسای .
مسعودسعد (دیوان ص 504).
* (امص ) سائیدن و سودن را نیز گویند. (برهان )
{ا}
مخفف ساو. باج و خراجی را گویند که پادشاهان از یکدیگر بستانند. (برهان ) (اوبهی ) (شرفنامه منیری ) (فرهنگ خطی کتابخانه مولف لغت نامه ):
تا روم ز هند لاجرم شاها
گیتی همه زیر باج و سا کردی .
پادشا گشت آرزو بر تو زبی باکی تو
جان و دل بایدت داد این پادشا را باژ و سا.
چون نباشم پارسا چون عقل او را داده ام
چون فرودستان ملک امسال باژو پار، سا.
ملاذ و داور اسلام شیخ ابواسحاق
که شاه هند فرستد سوی جنابش سا.
رجوع به ساو شود.
مخفف ساو. باج و خراجی را گویند که پادشاهان از یکدیگر بستانند. (برهان ) (اوبهی ) (شرفنامه منیری ) (فرهنگ خطی کتابخانه مولف لغت نامه ):
تا روم ز هند لاجرم
گیتی همه زیر باج و سا کردی .
عسجدی (از اسدی حاشیه نسخه خطی نخجوانی ).
پادشا گشت آرزو بر تو زبی باکی تو
جان و دل بایدت داد این پادشا را باژ و سا.
ناصرخسرو (دیوان ص 23).
چون نباشم پارسا چون عقل او را داده ام
چون فرودستان ملک امسال باژو پار، سا.
سنائی .
ملاذ و داور اسلام شیخ ابواسحاق
که شاه هند فرستد سوی جنابش سا.
شمس فخری .
رجوع به ساو شود.
{ا}
نوعی از قماش لطیف گرانبها باشد. (جهانگیری ):
تشریفهای فاخر کرده روان زهر سو
نخ ّ و نسیج و گمّی کوکوز و سای ساده .
به این معنی اصل آن ساو بوده است . (شعوری ).
نوعی از قماش لطیف گرانبها باشد. (جهانگیری ):
تشریفهای فاخر کرده روان زهر سو
نخ ّ و نسیج و گمّی کوکوز و سای ساده .
حکیم نزاری قهستانی (از جهانگیری ).
به این معنی اصل آن ساو بوده است . (شعوری ).
{ا}
ساج ، درخت است در اشتقاق عبرانی نام موسی . (حاشیه المعرب جوالیقی چ احمد محمد شاکر ص 302 س 12 از لسان ).
ساج ، درخت است در اشتقاق عبرانی نام موسی . (حاشیه المعرب جوالیقی چ احمد محمد شاکر ص 302 س 12 از لسان ).
{اخ}
نام پیغمبری است . (مجمل التواریخ و القصص ص 426). رجوع به ساب شود.
نام پیغمبری است . (مجمل التواریخ و القصص ص 426). رجوع به ساب شود.