شن
فارسی فارسی
واژه‌نامه معین
(ش ) (اِ.) خرده سنگ هایی که از ریگ نرم ترند.
فارسی فارسی
فرهنگ پارسیمان
مَشکِ دَریده (آنندراج)
انگلیسی فارسی
فرهنگ آریانپور
● grit, and
فارسی انگلیسی
واژه‌نامه کشاورزی
sand

gravel ==> [.vt. & n]: شن، ریگ، ماسه، سنگ مثانه، سنگریزه، شنى، شن دار، متوقف کردن، در شن دفن کردن، شن پاشیدن gravel

grit ==> [.v]: سنگریزه، شن، ریگ، خاک، ماسه سنگ، ثبات، استحکام، نخاله، سائیدن، آسیاب کردن، آزردن

sand ==> [.v. & n]: ماسه، شن، ریگ، شن کرانه دریا، شن پاشیدن، سنباده زدن، شن مال یا ریگ مال کردن sand


فارسی فارسی
لغت‌نامه دهخدا
[ش َ]
{ا}
ناز و کرشمه را گویند. (برهان ) (جهانگیری ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء):
چه جان گر نیستی و چشم پرشن
جهان بر من نبودی چشم سوزن .

عطار.


*نام گیاهی است که از پوست آن ریسمان بتابند. (برهان ) (آنندراج ). گیاه کنو که از پوست آن ریسمان تابند. (از ناظم الاطباء).* شونگ و سفیدال . یک نوع درختی است در لرستان . نامی است که در نور و کجور و زیارت گرگان به شونگ دهند. (یادداشت مولف ). نام درخت پلاخور است و آن درختچه ای است از جنس لنی سرا که در جنگلهای کرانه دریای مازندران و ارسباران و بجنورد یافت میشود و شش گونه آن را نام برده اند و این درختچه جزء درختهای زینتی و دارای گلهای خوشبو و روشنایی پسند است و در هر خاکی میروید و برگهای آن را دام دوست میدارد. میوه آن سمی است و برای کودکان مخصوصاً خطرناک است . این درخت بوسیله قلمه و خوابانیدن زیاد میشود. (جنگل شناسی ج 2 ص 265). رجوع به شونگ شود.
فارسی فارسی
لغت‌نامه دهخدا
['_ش ْ]
{پسوند}
پسوند اسم مصدر در پهلوی که درچند کلمه فارسی عیناً باقی مانده و در موارد دیگر تنها «ش » آن بجای مانده است و آن به دوم شخص امر حاضر می پیوندد: کُنشْن ، رَوشْن ، بوشْن ، دَهشْن ، گوارشْن . کلمه پاداشن از همین قبیل است با تصرف جزئی .(از فرهنگ فارسی معین ).
فارسی فارسی
لغت‌نامه دهخدا
[ش َ]
{پسوند}
در برخی از کلمات مثل این است که معنی جای میدهد: گلشن ، جوشن ، «گوشن »، روشن ، اشن ، پشن ، اوشن ، آبشن ، دوشن ، در گلشن و تبشن (به معنی آب گرم معدنی ). (یادداشت مولف ).
فارسی فارسی
لغت‌نامه دهخدا
[ش َن ن]
{ع ا}
مشک کهنه دریده . ج ، شنان . (منتهی الارب ). مشک کهنه کوچک که آب در آن سردتر باشد از دیگر مشکها. (از اقرب الموارد). مشک کهن . (مهذب الاسماء). خیک کهنه . (برهان ). مشکیزه کهنه . (یادداشت مولف ).
فارسی فارسی
لغت‌نامه دهخدا
[ش َن ن]
{ع مص}
پاشیدن آب بر شراب و پراکنده کردن . (از منتهی الارب ). پاشیدن آب بر شراب بطور پراکنده . (از اقرب الموارد). ریختن بعنف . (تاج المصادر بیهقی ).* فروریختن اشک چشم . (از اقرب الموارد).* از هر طرف ریختن و غارت کردن و منه : شَن ًّ الغارة علیهم ; یعنی پریشان و از هر طرف ریختن غارت را بر ایشان و اَشَن ًّ نیز به همین معنی است . (از منتهی الارب ). غارت کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار).* خشک شدن مشک .* خشک وتکیده و لاغر شدن شتر از تشنگی . (از اقرب الموارد).
فارسی فارسی
لغت‌نامه دهخدا
[ش]
{ا}
سنگریزه خردتر ازریگ و درشت تر از ماسه . (یادداشت مولف ). ریگهای بسیار ریزه که در کنار دریا و رود بسیار است . ماسه . (حاشیه برهان چ معین ). خرده سنگها که از ریگ نرم تر است و معمولاً جهت فرش کردن خیابانهای شنی بکار میرود و گاه با قیر مخلوط و پخته شود آسفالت را. درشتی دانه های شن معمولاً از نیم سانتیمتر مکعب تجاوز نکند و تا خردی دانه های گندم و ارزن رسد و از این حد کوچکتر راماسه گویند. سنگریزه . (از فرهنگ فارسی معین ). رمل .
فارسی فارسی
لغت‌نامه دهخدا
[ش ُ]
{ا}
ازمقادیر و مقیاسهای طول در عهد قدیم ایران است ، مساوی 5985 گز = 5985 متر. (تاریخ ایران باستان ص 166).
فارسی فارسی
لغت‌نامه دهخدا
[ش َن ن]
{اخ}
ناحیه ای است در سراة و عبارت است از کوههای متصل بهم بین تهامه و یمن . (از معجم البلدان ).