فائده
فارسی فارسی
واژه‌نامه معین
(یِ دِ) [ ع . فائدة ] (اِ.) 1 - سود، بهره . 2 - سخن سودمند. ج . فواید.
الفایدت , الفاکهت , الربح , الاستعمال , المرفق
هوده، سود، سودمندی
انگلیسی فارسی
فرهنگ آریانپور
● advantage, enefit, oon, ffect, fficacy, rofit, se, tility
Anwenden,Anwendung (f),Belegen,Benutzen,Benutzung (f),Brauchen,Frucht (f),Obst (n), Vorteil
فارسی ایتالیایی
فرهنگ فارسی به ایتالیایی
sm
beneficio
---------------- Ghowli@gmail.com

قدیمی‌

boot ==> پوتین یا چکمه، (مجازى) اخراج، چاره یا فایده، لگدزدن، با سر چکمه و پوتین زدن boot

عامیانه‌

percentage ==> [.n]: برحسب درصد، صدى چند، قسمت، مقدار، در صد

advantage ==> [.n]: فایده، صرفه، سود، برترى، بهترى، مزیت، تفوق [.v]: مزیت دادن، سودمند بودن، مفید بودن

avail ==> [.vi. & n]: سودمند بودن، به درد خوردن، داراى ارزش بودن، در دسترس واقع شدن، فایده بخشیدن، سود، فایده، استفاده، کمک، ارزش

fruit ==> [.v. & n]: میوه، بر، سود، فایده، فرزند، میوه دادن، ثمر fruit

profit ==> [.v. & n]: سود، نفع، سود بردن، فایده، منفعت، مزیت، برترى، منفعت بردن، فایده رساندن، عایدى داشتن profit

utility ==> [.n]: سودمندى، مفیدیت، سود، فایده، صنایع همگانى (مثل برق و تلفن)، کاربردپذیرى utility

boon ==> [.adj. & n]: استدعا، فرمان یا دستورى به صورت استدعا، عطیه، لطف، احسان، بخشش boon

effect ==> [.vt. & n]: اثر، نتیجه، اجرا کردن، معنى، مفهوم، نیت، مفید، کار موثر، عملى کردن، معلول effect

efficacy ==> [.n]: اثر، تاثیر، سودمندى، درجه تاثیر


فارسی فارسی
لغت‌نامه دهخدا
[ء دَ / د]
{از ع ، ا}
آنچه داده یا گرفته شود از دانش و مال و جز آن . ج ، فوائد. (منتهی الارب ). حاصل . نتیجه . نفع. سود. ثمر. بر. بار. رجوع به فایده و ترکیبات آن شود:
چون فائده سلطان نانی بوداز ملکت
آن ملکت یک هفته پندار که من دارم .

خاقانی .

فارسی فارسی
لغت‌نامه دهخدا
[ی دَ / د]
{از ع ، ا}
فائدة. سود. بهره . نتیجه: این قصه هرچند دراز است در او فایده هاست . (تاریخ بیهقی ).
گرچه موش از آسیابسیار دارد فایده
بیگمان روزی فروکوبد سرش خوش آسیا.

ناصرخسرو.


امید بسته برآمد ولی چه فایده ، زآنک
امید نیست که عمر گذشته بازآید.

سعدی .


قصه به هرکه میبرم فایده ای نمیدهد
مشکل درد عشق را حل نکند مهندسی .

سعدی .


رجوع به فائده شود.
-بافایده ; فایده مند.
-بی فایده ;: فریاد بی فایده برداشتند. (گلستان ).
- پرفایده:
پرفایده و نعمت چون ابر به نوروز
کز کوه فرودآید چون مشک مقطر.

ناصرخسرو.


- فایده داشتن:
مرا مگوی که سعدی طریق عشق رها کن
سخن چه فایده دارد که پند می ننیوشم .

سعدی .


- فایده کردن:
ثنا و «طال َ بقا» هیچ فایده نکند
که در مواجهه گویند راکب و راجل .

سعدی .


رجوع به فائده شود.