فراست
فارسی فارسی
واژه‌نامه معین
(فَ سَ) [ ع . فراسة ] (مص ل .) 1 - سواری کردن . 2 - مهارت داشتن در اسب - شناسی .
فارسی فارسی
واژه‌نامه معین
(فِ سَ) [ ع . فراسة ] 1 - (مص م .) ادراک و دریافتن باطن چیزی با دیدن ظاهر آن . 2 - (اِمص .) ادراک، دریافت . 3 - زیرکی، هوشیاری .
الذوق , البصیرت , الاستخبارات , الحدس , الفطنت
الذوق , البصيرت , الاستخبارات , الحدس , الفطنت
ویرمندی
چهره شناسی
ويرمندي
چهره شناسي
انگلیسی فارسی
فرهنگ آریانپور
● acumen, lairvoyance, erceptiveness, erceptivity, agacity, act
فارسی انگلیسی
واژه‌نامه حسابداری
Intuition

acumen ==> [.n]: تیز هوشى، تیز فهمى، فراست

flair ==> [.n]: شامه سگ، بویایى، (مجا) قوه تشخیص، فراست، استعداد، خصیصه

insight ==> [.n]: بصیرت، زیرکى، بینش، فراست، چشم باطن، درون بینى

intelligence ==> هوش، هوشمندى، زیرکى، فراست، فهم، بینش، آگاهى، روح پاک یا دانشمند، فرشته، خبرگیرى، جاسوسى intelligence

intuition ==> [.n]: درک مستقیم، انتقال، کشف، دریافت ناگهانى، فراست، بصیرت، بینش، شهود، اشراق

penetration ==> [.n]: نفوذ کاوش، نفوذ، حلول، کاوش، زیرکى، کیاست، فراست

percipience ==> دریافت، درک، فراست، بینش و ادراک، احساس، حس تشخیص

perspicacity ==> [.n]: زیرکى، فراست، کیاست، شخص تیزبین

clairvoyance ==> [.n]: روشن بینى، بصیرت

perceptivity

tact ==> [.n]: عقل، ملاحظه، نزاکت، کاردانى، مهارت، سلیقه، درایت


فارسی فارسی
لغت‌نامه دهخدا
[ف س َ]
{ع امص}
فهم و ادراک و زیرکی و دانایی و قیافه و آن علمی است که از صورت پی به سیرت برند. (غیاث اللغات ). فراسة: کلیله گفت : تو چه دانی که شیر در مقام حیرت است ؟ گفت : به خرد و فراست خویش . (کلیله و دمنه ). فصلی بنوشتم بدان حال که بر وفق حدس و فراست من آمد. (ترجمه تاریخ یمینی ).
ناکسان را فراستی است عظیم
گرچه تاریک طبع و بدخویند.

سعدی .


عقل و کیاستی و فهم و فراستی زایدالوصف داشت . (گلستان ). به فراست به جای آوردم که معزول است . (گلستان ).
فال مومن فراست نظر است
وین ز تقویم و زیج ما به در است .

اوحدی .


رجوع به فراسة شود.
فارسی فارسی
لغت‌نامه دهخدا
[ف َ س َ]
{ع مص}
سواری کردن و دانائی در مقدمه اسبان و اسب شناختن . (غیاث اللغات ). اسب شناسی است و درباره آن کتابها به فارسی و عربی نگاشته شده است . رجوع به فَراسَة شود.
فارسی فارسی
لغت‌نامه دهخدا
[ف س َ]
{ع امص}
اسم است تفرس را، و آن استدلال به امور آشکار است بر امور پنهانی . (اقرب الموارد).دانایی به نشان و نظر. اسم است تفرس را و منه الحدیث : اتقوا فراسة المومن . (منتهی الارب ). علمی که به وسیله آن از خلقت مردم پی به اخلاق برند. (یادداشت به خط مولف ). علمی که بدان اخلاق انسان از هیات و مزاج و توابع او دریافته شود، و حاصلش استدلال به خلق ظاهر درباره خلق باطن است . علم فراست علمی است که معدود و در فروع علوم طبیعی است . علم به قوانینی است که به وسیله آن قوانین شناخته میشود امور نهانی به واسطه بینایی در امور آشکار و موضوع این علم علامات امور آشکار در بدن انسان است . (از کشاف اصطلاحات الفنون ).* (اصطلاح تصوف ) در اصطلاح اهل حقیقت ، مکاشفه یقین و معاینه غیب است . (تعریفات ). نزد اهل سلوک ، اطلاع یافتن بر مکاشفه یقین و معاینه سرّ است . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). نیز گفته اند اطلاع خداوند بر آنچه در دل باشد تا دل نیز به نور اطلاع خداوندی بر رازهای غیب آگاهی یابد و این معنی عبارت از نوری است که پیغمبر اکرم (ص ) فرموده : المومن ینظر بنور اللّه . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). و رجوع به فراست شود.
فارسی فارسی
لغت‌نامه دهخدا
[ف س َ]
{ع ا}
سورة. ابن الندیم نویسد: هر یک از اسفار توراة به چند فراسة تقسیم شود و معنی فراسة، سورة است . (الفهرست چ مصر ص 34).
فارسی فارسی
لغت‌نامه دهخدا
[ف َ س َ]
{ع مص}
زیرک و نیک ماهر گردیدن در سواری و شناخت اسب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).* سواری کردن . (منتهی الارب ).