قضیب
فارسی فارسی
واژه‌نامه معین
(قَ ض ) [ ع . ] (اِ.) 1 - شاخة درخت . 2 - آلت مرد. ج . قضبان .
انگلیسی فارسی
فرهنگ آریانپور
● penis, hallus

penis ==> آلت مردى، آلت رجولیت، ذکر، کیر

phallus ==> آلت ذکور، آلت تناسلى مرد، کیر


phallic ==> وابسته به پرستش آلت مردى، وابسته به آلت رجولیت، وابسته به قضیب، کیرى


فارسی فارسی
لغت‌نامه دهخدا
[قَ]
{ع ا}
شاخ درخت . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). الغصن المقطوع . (اقرب الموارد):
نی گشته قضیب خیزرانیش
خیری شده رنگ ارغوانیش .

نظامی .


جمع آن قضبان به ضم قاف است ، و به کسر آن نیز لغتی است . (اقرب الموارد) (بحرالجواهر).* نره .* نره خر.* تازیانه . (منتهی الارب ).* ناقه رام ناشده .* (ص ) کمان از شاخ ساخته ، یا کمان شاخ ناشکافته .* شمشیر لطیف .* تیغ بران . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
فارسی فارسی
لغت‌نامه دهخدا
[قَ]
{اخ}
مردی است از بنی ضبه که برای هیچ چیز بیتابی و ناشکیبائی نمیکرد، و در صبر و بردباری به وی مثل زنند و گویند: هو اصبر من قضیب . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
فارسی فارسی
لغت‌نامه دهخدا
[قَ]
{اخ}
نام خرمافروشی است در بحرین که از شخصی زنبیلی خرما خرید و در آن بدره ای زر بود. آن شخص برای گرفتن بدره خود به وی مراجعه کرد و آن را پس گرفت و با خود کاردی داشت که اگر بدره را نیابد خود را بکشد. قضیب کارد را از وی گرفت و خود را به قتل رسانید. و عربها به وی مثل زنند و گویند: هو الهف من قضیب . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
فارسی فارسی
لغت‌نامه دهخدا
[قَ]
{اخ}
نام وادیی است در سرزمین تهامه . (معجم البلدان ). رودباری است به یمن یا به تهامة. (منتهی الارب ).
فارسی فارسی
لغت‌نامه دهخدا
[قَ]
{اخ}
(یوم ال' ...) روزی است تاریخی میان حارث و کنده که در وادی قضیب اتفاق افتاد. در این وادی اشعث بن قیس اسیر شده و درباره آن مثل زنند: سال قضیب بماء او حدید. رجوع به معجم البلدان شود.