ملایم
اختصاص دادن, برای خود برداشتن, ضبط کردن, درخور, مناسب, مقتضی, راحت, مناسب, راه دست.
فارسی فارسی
واژه‌نامه معین
(مُ یِ) [ ع . ملائم ] (ص .) سازگار، آرام .
موافق , حمید , عدیم العاطفت , سهل , لطیف , متساهل , ودیع , معتدل , المعتدل , رزین , ناعم
نرمآهنگ
انگلیسی فارسی
فرهنگ آریانپور
● bland, ool, entle, asy, ood-tempered, noffensive, till, enient, ight, ightly, ow-key, ow-pitched, eek, ild, oderate, uiet, estrained, moothly, oft-spoken, ofthearted, emperate, empered, ender, ernal
Angenehm,Bequem,Einfach,Gemäßigt,Leicht,Leise,Luftig,Ma.ssig[adjective],Mässig,Sacht,Sanft[adjective],Weich,Weichlich, Gelind,Leicht,Mild,Sanft
فارسی فارسی
فرهنگ فومستان
soft

شعله‌

lambent ==> [.adj]: ملایم، نرم، داراى روشنایى ملایم

شراب‌

velvety ==> [.adj]: مخملى، مخمل نما، نرم

agreeable ==> [.adj]: سازگار، دلپذیر، مطبوع، بشاش، ملایم، حاضر، مایل

benedict ==> نوداماد، (م.ل.) مبارک، خجسته، سعید، خوشحال، ملایم، سست، رام، نرم

benign ==> [.adj]: مهربان، ملایم، لطیف، (پزشکى) خوش خیم، بى خطر

benignant ==> مهربان، لطیف، خوش خیم، ملایم

breezy ==> [.adj]: نسیم دار، خوش هوا، خنک، تازه، ملایم، شادى بخش

dolce ==> (موسیقى) ملایم، شیرین

downy ==> کرک دار، مانند پر ریز، ملایم، نرم

easy ==> [.adv. & adj. & n]: آسان، سهل، بى زحمت، آسوده، ملایم، روان، سلیس easy

equable ==> [.adj]: ملایم، ثابت

fair spoken ==> خوش بیان، مودب، ملایم

gentle ==> [.v]: نجیب، با تربیت، ملایم، آرام، لطیف، مهربان، آهسته، ملایم کردن، رام کردن، آرام کردن gentle

good natured ==> مهربان، ملایم، خوش طینت

good tempered ==> [.adj]: خوش اخلاق، خوش خو، ملایم، خوش خلق، دیر غضب


فارسی فارسی
لغت‌نامه دهخدا
[م ُ ء]
{ع ص}
سازوار: طعام ملائم . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). موافق و سازوار: طعام ملائم ; طعام سازوار و خوشگوار. (ناظم الاطباء). موافق و مناسب طبع. (غیاث ) (آنندراج ). سازگار. سازنده . موافق. خوش . مقابل منافر: شهوت در حیوان قوه جلب ملائم و غضب قوه دفع منافر است . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).* نرم . (غیاث ) (آنندراج ). و رجوع به ملایم شود.* فراهم آینده . (غیاث ) (آنندراج ).
فارسی فارسی
لغت‌نامه دهخدا
[م ُ ی]
{ع ص}
ماخوذ از تازی ، سازوار و موافق و مناسب . (ناظم الاطباء) سازگار. ملائم . مقابل منافر: لذت ادراک ملایم است و الم ادراک منافر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا): انبساطی فزوده که خرد آن را موافق مکاتبت نشمرد و ملایم مراسلت ندارد. (چهار مقاله چ معین ص 21). اکنون که تمکین سخن گفتن فرمودی ، حسن استماع مبذول فرمای که لوایم نصح ملایم طبع انسانی نیست . (مرزبان نامه چ قزوینی ص 14). در مجلس گاه اوانی و خوابی یشم مرصع به لاًّلی نهاده و ملایم آن آلات دیگر. (جهانگشای جوینی ). به اهالی قهستان پیغامی داد، هم ملایم مضامین آن اکاذیب . (جهانگشای جوینی ).
-ملایم آمدن ; موافق بودن . سازگار بودن: آفرینش همه آفریدگان چنان است که هر آنچه بشنود و طبیعت او را موافق و ملایم آید زود به قبول آن مسترسل شود. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 82).
-ملایم طبع بودن یا نبودن ; باطبع ساختن یا نساختن . سازگار بودن با طبع یا نبودن .
* نرم و حلیم و سلیم و با سلامت نفس و خوشخوی و رام و آرام و فرمان بردار و باآسایش و صلح جو و خوش نفس و نازنین و بدون خشونت و درشتی . (ناظم الاطباء).
-ملایم شدن ; نرم خو شدن . خوشخو شدن . صلح جو شدن . آرام شدن:
زمانه بوته خار از درشت خویی تست
اگر شوی تو ملایم جهان گلستان است .

صائب .


چون شود دشمن ملایم احتیاط از کف مده
مکرها در پرده باشد آب زیر کاه را.

صائب .


-ملایم گو ; آنکه سخنان شیرین و نرم گوید:
کند تاثیر در دل چون ملایم گو بود واعظ
به نرمی جا کند در سنگ آب آهسته آهسته .

گلی شادی (از آنندراج ).


* خوش و خوشگوار.* آهسته و با آهستگی و بدون تندی و بانرمی . (ناظم الاطباء):
چو می رود حرکاتش ملایم است چنان
که وقت نازکی نغمه جنبش مضراب .

وحشی (دیوان چ امیرکبیر ص 172).


* معتدل . (ناظم الاطباء).
-آب ملایم ; آب نیم گرم . آبی که نه سرد و نه گرم بلکه میانه است . آب فاتر.
-آتش ملایم ; نار لینه . نار رقیقه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-توتون ملایم ; مقابل توتون تند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-هوای ملایم ; هوایی نه گرم و نه سرد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
* روان . مایل به روانی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).* خشنود و راضی .* صاف . (ناظم الاطباء).