کهف
فارسی فارسی
واژه‌نامه معین
(کَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - غار. ج . کهوف . 2 - پناه، ملجا. 3 - مهتر، قوم .
انگلیسی فارسی
فرهنگ آریانپور
● cavern

cavern ==> [.n]: غار، حفره زیرزمینى، مغاک، چال، گودال، حفره


فارسی فارسی
لغت‌نامه دهخدا
[ک َ]
{ع ا}
سمج و غار کوه فراخ ، شبیه خانه زمین کند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). مانند خانه است کنده شده در کوه ، جز آنکه کهف فراخ است و کوچک را غار گویند. ج ، کهوف . (از اقرب الموارد). شکاف در کوه . (ترجمان القرآن جرجانی ). غار یا مغاره بزرگ. غاری فراخ به کوه . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا): اذ اوی الفتیة الی الکهف فقالوا ربنا آتنا من لدنک رحمة و هیّی لنا من امرنا رشداً. (قرآن 18/10). فضربنا علی آذانهم فی الکهف سنین عدداً. (قرآن 18/11).
در کهف نیاز شیرمردان
جان را سگ آستان ببینم .

خاقانی .


هفت مردان که منم هشتم ایشان به وفا
کهفشان خانه احزان به خراسان یابم .

خاقانی .


سگ بیدار کهف را در خواب
همبر شیر غاب دیدستند.

خاقانی .


آفتاب لطف حق بر هرچه تافت
از سگ و ازاسب فر کهف یافت .

مولوی .


کهف اندر کژ مخسب ای محتلم
آنچه داری وانما و فاستقم .

مولوی .


-اصحاب الکهف ; از اهل رومند بر دین مسیح ، و به روایت ابن قتیبه قبل از مسیح بودند و گویند این غار هم درارض روم است ، و در اسامی ایشان اختلاف بسیار گفته اند... (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به اصحاب کهف شود.
-سگ اصحاب کهف ; سگی که همراه اصحاب کهف بود و بر در کهف پاسداری می کرد:
سگ اصحاب کهف روزی چند
پی نیکان گرفت و مردم شد.

سعدی (گلستان ).


-سگ کهف ; رجوع به ترکیب قبل شود:
چون از آن خوان لقمه ای خواهم چشید
بر سگ کهف استخوان خواهم فشاند.

خاقانی .


-کهف شیرمردان ; کنایه از غار اصحاب کهف:
بر در کهف شیرمردان باش
کرده چون سگ بر آستان خلوت .

خاقانی .


-هفت مردان کهف ; اصحاب کهف:
من آن هشتم هفت مردان کهفم
که از سرنوشت جفا می گریزم .

خاقانی .


رجوع به هفت مردان و اصحاب کهف شود.* پناه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). پناه و ملجاء. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). ملجاء. (از اقرب الموارد). پناهگاه . ملجاء. ماوی . ملاذ. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
مغان را خرابات کهف صفا دان
در این کهف بهر صفا می گریزم .

خاقانی .


گفتم بدیدی آخر، رایات کهف امت
وآن مهد جان مهدی ، چتر فلک ظلالش .

خاقانی .


حرز امت سپاهدار عجم
کهف ملت نگاهبان ملوک .

خاقانی .


بود امیری خوشدلی می باره ای
کهف هر مخمور و هر بیچاره ای .

مولوی .


گفتم ای یار توانگران دخل مسکینانند و ذخیره گوشه نشینان و مقصد زائران و کهف مسافران . (گلستان ).
-فلان کهف ; فلان ملجاء و پناه . (ناظم الاطباء).
-کهف الاسلام ; پناه اسلام: کهف الاسلام و المسلمین . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 298).
-کهف الانام ; پناهگاه مردمان . ملجاء مردم . (ازیادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-کهف الراجین ; پناهگاه نیازمندان . (ناظم الاطباء). پناهگاه امیدواران .
-کهف الفقرا ; پناهگاه فقیران . ملجاء نیازمندان و مسکینان: عالم عادل موید مظفر منصور، ظهیر سریر سلطنت و مشیر تدبیر مملکت ، کهف الفقراء، ملاذالغربا، مربی الفضلاء. (گلستان ).
-کهف القوم ; مهتر و معتمد ایشان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-کهف النصاری ; پناه مسیحیان . پناهگاه امت عیسی . ملجاء عیسویان:
یمین عیسی و فخرالحواری
امین مریم و کهف النصاری .

خاقانی .


-کهف امان ; پناهگاه امان . محل امان:
حلم او چون کوه و اندر کوه او کهف امان
طبع او چون بحر و اندر بحر او درّ فطن .

منوچهری .


خدایگان صدور زمانه کهف امان
پناه ملت اسلام و شمس دولت و دین .

سعدی .


سایه کردگار، پرتو لطف پروردگار، ذخرزمان و کهف امان ... (گلستان ).
فارسی فارسی
لغت‌نامه دهخدا
[ک َ]
{ع مص}
نیک دویدن و شتافتن . (منتهی الارب ). سرعت و شتاب در دویدن و رفتن . (ناظم الاطباء). سرعت . (اقرب الموارد).* رفتن ، و آن فعل مرده ای است و از آن «کنهف عنا» به زیادت نون بنا گردیده است . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
فارسی فارسی
لغت‌نامه دهخدا
[ک َ]
{اخ}
سوره هجدهم از قرآن و آن مکیه و صدوده آیت است پس از اسراء و پیش از مریم . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).