شهری
فارسی
عربی
فرهنگ فارسی به عربی
مدنی , حضری , بلدی , سکان المدینت
فارسی
فارسی
فرهنگ پارسیمان
ماهانه، ماه به ماه، همه ماهِه (لاروس)
انگلیسی
فارسی
فرهنگ آریانپور
● citified, ity, ivic, ivil, unicipal, own, rban, rbanized
فارسی
آلمانی
فرهنگ فارسی به آلمانی
Kommunal,Städtisch
فارسی
ایتالیایی
فرهنگ فارسی به ایتالیایی
■
agg
comunale
---------------- Ghowli@gmail.com
comunale
---------------- Ghowli@gmail.com
فارسی
ایتالیایی
فرهنگ فارسی به ایتالیایی
■
agg
urbano
---------------- Ghowli@gmail.com
urbano
---------------- Ghowli@gmail.com
فارسی
انگلیسی
فرهنگ فارسی به انگلیسی
citifiedcity ==> [.n]: شهر city civic ==> [.adj]: شهرى، کشورى، اجتماعى، مدنىcivil ==> غیر نظامى، مدنى civil municipal ==> [.adj]: وابسته به شهردارى، شهرىtown ==> [.n]: شهرک، قصبه، شهر کوچک، قصبه حومه شهر، شهر town urban ==> [.adj. & n]: شهرى، مدنى، اهل شهر، شهر نشینurbanizedcity slicker ==> شهرى، زرنگ، رندtownspeople ==> اهالى شهر، شهرىtowny ==> اهل شهر، شهرىtwonsman ==> اهل شهر، شهرى، همشهرى
فارسی
فارسی
لغتنامه دهخدا
[ش َ]
{ص نسبی}
منسوب به شهر. شهرنشین . شهرگان . مدنی . ساکن شهر. مقابل روستائی . حضری . بلدی:
زبردست شد مردم زیردست
به کین مرد شهری به زین برنشست .
طوطی بحدیث و قصه اندرشد
با مردم روستایی و شهری .
حاکم درخورد شهریان باید
نیکو نبود فرشته در گلخن .
گر شاه توئی ببخش و مستان
چیز از شهری و روستائی .
از زیانکاران روز و شب ز عدلت خوف نیست
کاروانی را و شهری را ز قطمیر و نقیر.
مسکن شهری ز تو ویرانه شد
خرمن دهقان ز تو بیدانه شد.
وگر شهریان را رسانی گزند
در شهر بر روی دشمن ببند.
- همشهری ; کسی که با دیگری از یک شهر باشد. رجوع به ماده همشهری شود.
* کشوری . مقابل سپاهی (در پیش قدما). غیرنظامی . در برابر لشکری . غیرسپاهی . سیویل . (یادداشت مولف ):
سپاهی و شهری بکردار کوه
سراسر بجنگ اندرون همگروه .
بدانست شهری و هم لشکری
کز آن کار شور آید و داوری .
سپاهی و شهری همه جنگجوی
بدرگاه شاهان نهادند روی .
کنون در پیش شهری و سپاهی
ز من خواهد نمودن بیگناهی .
چو چاره نبد شهری و لشکری
گرفتند زنهار و خواهشگری .
همه مصریان شهری و لشکری
پذیره شدندش به نیک اختری .
شهری و لشکری ز جان بستوه
همه آواره گشته کوه به کوه .
* نوعی از سرود و خوانندگی بزبان پهلوی . (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). گویندگیی است بزبان پهلوی که رامندی نیز گویند. (رشیدی ). نوعی از سرود که بزبان پهلوی باشد. (غیاث ).* چون در پشت پاکت این کلمه نویسند خطاب به غلام پست است و مراد اینکه این نامه متعلقبه شهر است نه خارج از شهر.* حاضر. مقابل مسافر. (یادداشت مولف ):
وقف رشیدی را بر باد داد
داد بهر شهری و هر رهگذر.
* مقابل غریب . کسی که در شهر زادگاه خود بسر برد و در آن بیگانه نباشد:
جان تو غریبست و تنت شهری ازینست
از محنت شهریت غریب تو به آزار.
* (ا) قسمی خربزه نرم و شیرین با صورتی گردیا دراز شبیه گرمک و طالبی . قسمی خربزه به نرمی گرمک لکن مانند خربزه درازاندام . قسمی خربزه از نوع پست . (یادداشت مولف ). قسمی خربزه زودرس .
{ص نسبی}
منسوب به شهر. شهرنشین . شهرگان . مدنی . ساکن شهر. مقابل روستائی . حضری . بلدی:
زبردست شد مردم زیردست
به کین مرد شهری به زین برنشست .
فردوسی .
طوطی بحدیث و قصه اندرشد
با مردم روستایی و شهری .
منوچهری .
حاکم درخورد شهریان باید
نیکو نبود فرشته در گلخن .
ناصرخسرو.
گر شاه توئی ببخش و مستان
چیز از شهری و روستائی .
ناصرخسرو.
از زیانکاران روز و شب ز عدلت خوف نیست
کاروانی را و شهری را ز قطمیر و نقیر.
سوزنی .
مسکن شهری ز تو ویرانه شد
خرمن دهقان ز تو بیدانه شد.
نظامی .
وگر شهریان را رسانی گزند
در شهر بر روی دشمن ببند.
سعدی .
- همشهری ; کسی که با دیگری از یک شهر باشد. رجوع به ماده همشهری شود.
* کشوری . مقابل سپاهی (در پیش قدما). غیرنظامی . در برابر لشکری . غیرسپاهی . سیویل . (یادداشت مولف ):
سپاهی و شهری بکردار کوه
سراسر بجنگ اندرون همگروه .
فردوسی .
بدانست شهری و هم لشکری
کز آن کار شور آید و داوری .
فردوسی .
سپاهی و شهری همه جنگجوی
بدرگاه شاهان نهادند روی .
فردوسی .
کنون در پیش شهری و سپاهی
ز من خواهد نمودن بیگناهی .
(ویس و رامین ).
چو چاره نبد شهری و لشکری
گرفتند زنهار و خواهشگری .
اسدی .
همه مصریان شهری و لشکری
پذیره شدندش به نیک اختری .
نظامی .
شهری و لشکری ز جان بستوه
همه آواره گشته کوه به کوه .
نظامی .
* نوعی از سرود و خوانندگی بزبان پهلوی . (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). گویندگیی است بزبان پهلوی که رامندی نیز گویند. (رشیدی ). نوعی از سرود که بزبان پهلوی باشد. (غیاث ).* چون در پشت پاکت این کلمه نویسند خطاب به غلام پست است و مراد اینکه این نامه متعلقبه شهر است نه خارج از شهر.* حاضر. مقابل مسافر. (یادداشت مولف ):
وقف رشیدی را بر باد داد
داد بهر شهری و هر رهگذر.
سوزنی .
* مقابل غریب . کسی که در شهر زادگاه خود بسر برد و در آن بیگانه نباشد:
جان تو غریبست و تنت شهری ازینست
از محنت شهریت غریب تو به آزار.
ناصرخسرو.
* (ا) قسمی خربزه نرم و شیرین با صورتی گردیا دراز شبیه گرمک و طالبی . قسمی خربزه به نرمی گرمک لکن مانند خربزه درازاندام . قسمی خربزه از نوع پست . (یادداشت مولف ). قسمی خربزه زودرس .
فارسی
فارسی
لغتنامه دهخدا
[ش َ]
{ص نسبی}
منسوب به شهر عربی ، که ماه باشد. (از یادداشت مولف ) (ناظم الاطباء).
{ص نسبی}
منسوب به شهر عربی ، که ماه باشد. (از یادداشت مولف ) (ناظم الاطباء).
فارسی
فارسی
لغتنامه دهخدا
[ش َ]
{اخ}
قریه ای است دوفرسنگی کمتر جنوبی کاکی به فارس . (فارسنامه ناصری ).
{اخ}
قریه ای است دوفرسنگی کمتر جنوبی کاکی به فارس . (فارسنامه ناصری ).