بسمل
(بِ مِ) [ ع . بسم الله ] (ص .) 1 - حیوان سر بریده و ذبح کرده . ضح - وجه تسمیه اش آن است که در وقت ذبح کردن «بسم الله الرحمن الرحیم » گویند. 2 - صاحب حلم، بردبار.
[ وسم | الله ] 1-کشته 2-کشتَن، سَر بُریدن 3-نیم کشته (صحاح الفرس)
[ب م]
{ص ، ا}
معنی کشتن دارد. گویند: بسمل کن یعنی بکش . (فرهنگ اسدی ).* هر چیزی که آن را ذبح کرده باشند یعنی سر بریده باشند و وجه تسمیه اش آن است که در وقت ذبح کردن بسم اللّه میگویند. (از برهان ) (از ناظم الاطباء) (از موید الفضلاء). بمعنی مذبوح آمده است . (از فرهنگ سروری ). نیم کشته را گویند. (اوبهی ). کشته را گویند. (معیار جمالی ). مذبوح و به معنی ذبح کردن نیز آمده چرا که بوقت ذبح کردن بسم اللّه میگویند. پس ظاهراً این کلمه فارسی الاصل نیست ، لفظ مستحدث است . (غیاث ) (از آنندراج ). ذبح و حیوان مذبوح تا وقتیکه جان بکلی از بدن او نرفته . (از فرهنگ نظام ). کشته . گلوبریده . نیم جان . سربریده . و رجوع به شعوری ج 1ورق 205 و مرغ بسمل و مرغ نیم بسمل شود:
بسمل چرا حلال شد و مرده چون حرام
این ز ابتدا نبود چرا بانتها شده است .

ناصرخسرو.


در صف بندگان تو مریخ
روز رزم [ از ] شمار بسمل و فی .

ظهیر فاریابی (از شرفنامه منیری ).



که بسم اللّه بصحرا میخرامم
مگر بسمل شود مرغی بدامم .

نظامی .


کافر بسته دو دست ، او کشتنی است
بسملش را موجب تاخیر چیست ؟

مولوی (از فرهنگ سروری و دیگران ).


اگر ساعتی از بسمل میگذشت آن فراخ شاخ هلاک میشده است . (انیس الطالبین نسخه خطی کتابخانه لغت نامه ص 144).
بنمای ساعد ز آستین زاندم که خواهی بسملم
چون خواهیم خون ریختن باری بدست آور دلم .

جامی .


از این طرف نیز مبارزان به بسمل نمودن اعدا بسمله کرده هر یک از جام ظفر مُل گلرنگ نوشیدند. (دره نادره چ شهیدی چ 1341 ه' . ش . ص 520).
قاتل من چشم می بندد دم بسمل مرا
تا بماند حسرت دیدار او در دل مرا.

آصفی .


-رگ بسمل ; رگ جان .رگ گلو. رگی که با بریدن آن موجب مرگ میشود:
مرغ چو دردام برچنه طمع افکند
بخت بد آنگاه خاردش رگ بسمل .

ناصرخسرو.


-نیم بسمل ; نیم جان . نیمه جان . رجوع به این کلمه در ردیف خود شود:
بیامد اوفتان خیزان بر من
چنان مرغی که باشد نیم بسمل .

منوچهری .


* به شمشیر کشته شده را نیز گویند. (برهان ) (از ناظم الاطباء). آن باشد که بتیغ کشته شود. (سروری ).* مردم صاحب حلم و بردبار را هم گفته اند. (برهان ) (از ناظم الاطباء).
[ب م]
{اخ}
نام قصبه کوچکی است در دیاربکر. رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 2 شود.