لیف
(اِ.) 1 - کسیة صابون . 2 - پوست درخت خرما. ج . الیاف .
الفرشات , الشعیرت
اللیف
● fiber, ibre, uffa, taple, ashcloth
Bürste (f),Bürsten,Dickicht (n),Fegen,Gestrüpp (n),Kehren
نساجیyarn ==> نخ تابیده، نخ با فندگى، الیاف، داستان افسانه آمیز، افسانه پردازى کردن yarn brush ==> [.v]: پاک کن، ماهوت پاک کن، لیف، کفش پاک کن و مانند آن، قلم مو، علف هرزه، ماهوت پاک کن زدن، مسواک زدن، لیف زدن، قلم مو زدن، نقاشى کردن، تماس حاصل کردن و آهسته گذشتن، تند گذشتن، برس لوله brush fiber ==> (fibre =) ـ [.n]: رشته، تار، نخ، بافت، لیف (الیاف)، فیبرfibre ==> (fiber =) ـ رشته، تار، نخ، بافت، لیف (الیاف)، فیبرfilament ==> [.n]: رشته، تار، لیف، (گیاه شناسى) میله اى، میله filament phloem ==> (گیاه شناسى) بافت لیفى، لیفluffawashcloth ==> کیسه حمام، لیف حمام
[ل َ]
{ع مص}
خوردن چیزی را. (منتهی الارب ).
{ع مص}
خوردن چیزی را. (منتهی الارب ).
{ا}
کیسه صابون . کیسه ای از پارچه نازک که صابون در آن نهند و تن شویند با آن . کیسه ای از ململ یا چلوار و امثال آن که صابون در آن نهاده و بدن را بدان شویند. هر کیسه از چلوار و مانند آن را گویند که در حمام به صابون آلایند و بردن شوخ رابر تن مالند.* قسمی کدو که چون خشک شودگوشت آن فروریزد و الیاف آن چون کیسه ای برجای ماند و با آن در حمام چرک تن گیرند. قسمی کدو یا الیاف دیگر که بدان در حمام شوخ از تن سترند. قسمی کدو که چون خشک شود و گوشت آن به مالیدن فروریزد الیاف درهم پیوسته آن چون کیسه ای شود که در حمام بجای کیسه به کار برند. قسمی کدو که چون بخشکد آن را به دست بمالند تا فضول آن بریزد و از زیر آن کیسه مانندی از الیاف بهم تافته پیدا آید و آن را بجای کیسه پشمین در حمام ها به کار برند. ج ، الیاف .* طوری .* در لوترا، ریش را لیف گویند. (حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ):
کفشگر دید مرد داور تفت
لیف در کون او نهاد و برفت .
گفت : خود ریش این شخص لیف حمام بوده است [ چه او در حمام دست و پای همه را میبوسیده ] . (بهاءالدین ولد). اگر تواضعها با همه یکسان باشد آن را لیف حمام خوانند. (بهاءالدین ولد).* چیزی نرم که از درخت خرما حاصل شود. (غیاث ).* خُلب . پوست درخت خرما: هذب ; پاک کردن نخله را از پوست و لیف . سیف ; آنچه در بن شاخهای درخت چفسیده باشد مانند لیف و آن ردی تر از لیف است . (منتهی الارب ).
به لیف خرما پیچیده خواهمت همه تن
فشرده خایه به انبر بریده کیر به گاز.
لیف خرما و پوست گوسفندی بالین کرده . (کلیات سعدی مجلس چهارم ).* چیزی باشد که از پوست خرما سازند به جهت کفش و موزه ساغری و چیزهای دیگر پاک کردن و آن را از موی دم اسب نیز سازند. (برهان ). مَسد; لیف سخت تافته . (منتهی الارب ).* گیاهی است . (اوبهی ). دسته گیاهی که جولاه پیشکار خود را بدان تر کند و آب زند. (آنندراج ).* ریشهای پی و رباط (طب ). ج ، الیاف .* آنچه از اصول و لحاء نباتات روید و باریکتر از لحا باشد. اسم خیوطی است شجری محیط بر نخل و نارجیل و مقل و امثال آن و از مطلق او مراد لیف خرماست و بهترین او از نارجیل و نخل حجازی و زبون ترین از مقل است . در اول دوم گرم و خشک ، فرش و لباس او جهت استسقا و ترهل و اورام و از نارجیل که سوزانیده باشند جهت خزاز و حکه و جریب و شرب او جهت اخراج حصاة.و لیف مقل جهت تسکین بواسیر مفید و خاکستر انواع اومنقی دندان و جهت امراض لثه و التیام جراحات و رفع بهق و برص و بیاض چشم نافع است . (تحفه حکیم مومن ).اصله ورق غلیظ یحیط بالنخل و ماشاکله کالمقل و النارجیل ینتسج بین جریده و کلما بد عنه الجرائد کمل و اجوده لیف النارجیل ثم النخل الحجازی واردوه المقل والمستعمل منه الابیض المخلص الخیوط الدقیق و هو حار یابس من النارجیل فی الثالثة و المقل النارجیل ینفع من القراع و الحکة و الجرب طلاء و محروقه یفتت الحصی شرباً و لیف المقل یسکن البواسیر و رماد کل انواعه شدید التنقیة للاسنان و امراض اللثة مدمل للجراحات جال للبهق و البرص . (تذکره ضریر انطاکی ). کنبار، لیف نارجیل .
جان تو درختی است خرد بار و سخن برگ
وین تیره جسد لیف درشت خس و خار است .
به راه مرکب او بود پیر لاشه خری
ز چوب کرده رکاب و ز لیف کرده عنان .
حنظل ; نر و ماده باشد و ماده نرم و سپید و بی لیف بود و نر لیف ناک باشد. (ذخیره خوارزمشاهی ).* بیش . (مهذب الاسماء).* در مجمل التواریخ لیف ، مصحف ریف به معنی بیابان آمده است در عبارت ذیل : آنچه متصل لیف است از حیره تا حدود بحرین و عرب او را جبارین (خنابرزین - حمزه اصفهانی ) خوانند. (از مجمل التواریخ و القصص ص 179). و حمزه در این مورد گوید: متولیاً علی مایلی الریف من البادیة. (ایضاً ح 10).
کیسه صابون . کیسه ای از پارچه نازک که صابون در آن نهند و تن شویند با آن . کیسه ای از ململ یا چلوار و امثال آن که صابون در آن نهاده و بدن را بدان شویند. هر کیسه از چلوار و مانند آن را گویند که در حمام به صابون آلایند و بردن شوخ رابر تن مالند.* قسمی کدو که چون خشک شودگوشت آن فروریزد و الیاف آن چون کیسه ای برجای ماند و با آن در حمام چرک تن گیرند. قسمی کدو یا الیاف دیگر که بدان در حمام شوخ از تن سترند. قسمی کدو که چون خشک شود و گوشت آن به مالیدن فروریزد الیاف درهم پیوسته آن چون کیسه ای شود که در حمام بجای کیسه به کار برند. قسمی کدو که چون بخشکد آن را به دست بمالند تا فضول آن بریزد و از زیر آن کیسه مانندی از الیاف بهم تافته پیدا آید و آن را بجای کیسه پشمین در حمام ها به کار برند. ج ، الیاف .* طوری
کفشگر دید مرد داور تفت
لیف در کون او نهاد و برفت .
فرالاوی .
گفت : خود ریش این شخص لیف حمام بوده است [ چه او در حمام دست و پای همه را میبوسیده ] . (بهاءالدین ولد). اگر تواضعها با همه یکسان باشد آن را لیف حمام خوانند. (بهاءالدین ولد).* چیزی نرم که از درخت خرما حاصل شود. (غیاث ).* خُلب . پوست درخت خرما: هذب ; پاک کردن نخله را از پوست و لیف . سیف ; آنچه در بن شاخهای درخت چفسیده باشد مانند لیف و آن ردی تر از لیف است . (منتهی الارب ).
به لیف خرما پیچیده خواهمت همه تن
فشرده خایه به انبر بریده کیر به گاز.
منجیک .
لیف خرما و پوست گوسفندی بالین کرده . (کلیات سعدی مجلس چهارم ).* چیزی باشد که از پوست خرما سازند به جهت کفش و موزه ساغری و چیزهای دیگر پاک کردن و آن را از موی دم اسب نیز سازند. (برهان ). مَسد; لیف سخت تافته . (منتهی الارب ).* گیاهی است . (اوبهی ). دسته گیاهی که جولاه پیشکار خود را بدان تر کند و آب زند. (آنندراج ).* ریشهای پی و رباط (طب ). ج ، الیاف .* آنچه از اصول و لحاء نباتات روید و باریکتر از لحا باشد. اسم خیوطی است شجری محیط بر نخل و نارجیل و مقل و امثال آن و از مطلق او مراد لیف خرماست و بهترین او از نارجیل و نخل حجازی و زبون ترین از مقل است . در اول دوم گرم و خشک ، فرش و لباس او جهت استسقا و ترهل و اورام و از نارجیل که سوزانیده باشند جهت خزاز و حکه و جریب و شرب او جهت اخراج حصاة.و لیف مقل جهت تسکین بواسیر مفید و خاکستر انواع اومنقی دندان و جهت امراض لثه و التیام جراحات و رفع بهق و برص و بیاض چشم نافع است . (تحفه حکیم مومن ).اصله ورق غلیظ یحیط بالنخل و ماشاکله کالمقل و النارجیل ینتسج بین جریده و کلما بد عنه الجرائد کمل و اجوده لیف النارجیل ثم النخل الحجازی واردوه المقل والمستعمل منه الابیض المخلص الخیوط الدقیق و هو حار یابس من النارجیل فی الثالثة و المقل النارجیل ینفع من القراع و الحکة و الجرب طلاء و محروقه یفتت الحصی شرباً و لیف المقل یسکن البواسیر و رماد کل انواعه شدید التنقیة للاسنان و امراض اللثة مدمل للجراحات جال للبهق و البرص . (تذکره ضریر انطاکی ). کنبار، لیف نارجیل .
جان تو درختی است خرد بار و سخن برگ
وین تیره جسد لیف درشت خس و خار است .
ناصرخسرو.
به راه مرکب او بود پیر لاشه خری
ز چوب کرده رکاب و ز لیف کرده عنان .
مسعودسعد.
حنظل ; نر و ماده باشد و ماده نرم و سپید و بی لیف بود و نر لیف ناک باشد. (ذخیره خوارزمشاهی ).* بیش . (مهذب الاسماء).* در مجمل التواریخ لیف ، مصحف ریف به معنی بیابان آمده است در عبارت ذیل : آنچه متصل لیف است از حیره تا حدود بحرین و عرب او را جبارین (خنابرزین - حمزه اصفهانی ) خوانند. (از مجمل التواریخ و القصص ص 179). و حمزه در این مورد گوید: متولیاً علی مایلی الریف من البادیة. (ایضاً ح 10).