الی
(اِ لا) [ ع . ] (حر اض .) 1 - به سوی . 2 - تا.
عضوی
تا (آرِش‌های دیگری نیز دارد که به فارسی نیامده)

شیمی‌

organic ==> [.adj]: عضوى، ساختمانى، موثر در ساختمان اندام، اندام دار، اساسى، اصلى، ذاتى، بنیانى، حیوانى، آلى، وابسته به شیمى آلى، وابسته به موجود آلى


[ا لا]
{ع حرف جر}
سوی . (منتهی الارب ). بسوی . چون ضمیر بدان درآید الف آن بیاء بدل شود مانند الَی ًّ، الیک و الیه . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).*بمعنی تا. حتی : الی آخر; تا آخر. برای انتهای غایت زمانیه و مکانیه مانند: اتموا الصیام الی اللیل ; روزه را تا شب بپایان رسانید. و مانند: من المسجد الحرام الی المسجد الاقصی . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد): از آدم الی یومنا هذا چنین بوده است . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 386).* بمعنی مع. با، و این وقتی باشد که چیزی را با چیزی ضم کنند، مانند من انصاری الی اللّه ; کیستند یاران من با خدا. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).* برای تبیین که فاعلیت مجرور خود را میرساند و پس از چیزی آید که مفید حب یا بغض ازقبیل فعل تعجب یا اسم تفضیل باشد مانند: رب السجن احب الَی ًّ (قرآن 12/33); خدایا زندان برای من پسندیده تر است . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).* مرادف لام مانند: الامر الیک ; یعنی فرمان از تست . (از منتهی الارب ). این معنی همان معنی انتهاء غایت است . (از اقرب الموارد).* بمعنی فی ، مانند: لیجمعنکم الی یوم القیمة (قرآن 4/87); یعنی شما را در روز قیامت گرد آورد. (منتهی الارب ).* بمعنی من ابتدایی ، مانند: اءَ یسقی فلایروی الی ابن احمرا; ای منّی (آیا ابن احمر سیراب میشود و از دست من آب نمیخورد؟ ).* بمعنی عند، مانند:
ام لا سبیل الی الشباب و ذکره
اشهی الَی ًّ من الرحیق السلسل .
(یعنی آیا راهی بجوانی نیست ، و حال آنکه ذکر آن نزد من خوشتر از شراب گوارا و خوب است . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). مراد «الی » دوم در «الَی ًّ» است که معنی «نزد» میدهد.* برای توکید و آن زاید باشد مانند: «فاجعل افئدة من الناس تهوی الیهم (قرآن 14/37)، بفتح واو تهوی بنا بقرائتی ای تهواهم ; پس دلهای برخی از مردم را چنان کن که ایشان را دوست دارند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).* گاه متضمن معنی امر و اسم فعل باشد مانند: الیک عنی ; یعنی امسک عنی (از من دور شو). (از منتهی الارب ). این معنی از خود الی نیست و از مجموع «الیک » است چنانکه صاحب اقرب الموارد «الیک » را جداگانه آورده .* بمعنی بگیر. مانند الیک کذا;ای خذه (آنرا بگیر). (از منتهی الارب ). در اقرب الموارد «الیک » مستقل آمده و معنی «بگیر» بمجموع «الیک » داده شده است .* گاه الی گویند و از آن مایل به ، یا زننده به ... و یضرب الی ، خواهند: و له [ لذنب الخیل ] قضبان مجوفة لونها الی الحمرة فیها خشونة. (تذکره داود انطاکی ). و هو [ ذنب السبع ] اصغر من ورق لسان الثور و لونه الی البیاض مشوک الاطراف . (تذکره داود انطاکی ).
[اَل ْی ْ]
{ع مص}
بزرگسرین گردیدن . (از منتهی الارب ) (ازاقرب الموارد). بزرگدنبه شدن . دنبه آور شدن گوسفند.
[اُل ْی ْ]
{ع ص ، ا}
ج اَلیاء.(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به اَلیاء شود.
[اَ لی ی]
{ع ص}
بزرگسرین . (مهذب الاسماء) (از منتهی الارب ). بزرگدنبه . (مصادر زوزنی ).* بسیارسوگندخورنده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). سوگندخواره .
[ال ْی ْ / اَ لا / ا لا]
{ع ا}
نیکویی . (مهذب الاسماء). نعمت . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). ج ، آلاء. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
[اُ لی ی]
{ع مص}
بمعنی اَلْو و اُلُوّ. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به اَلْو شود.
[ا ل َی ْ ی َ]
{ع حرف جر + ضمیر}
(از: الی + ی ، ضمیر متکلم ) به من . (ترجمان علامه ، ترتیب عادل ). بسوی من . و رجوع به الی (حرف جر) شود.
[ا]
{اخ}
رجوع به الیاس شود.
[ا]
{اخ}
دهی است از دهستان پایین ولایت بخش حومه شهرستان تربت حیدریه در 20 هزارگزی جنوب باختری تربت حیدریه سر راه شوسه عمومی مشهد به زاهدان . تپه و معتدل است . سکنه آن 422 تن شیعه فارسی زبانند. آب آن ازقنات و محصول آنجا غلات و پنبه و شغل مردم زراعت و گله داری و کرباس بافی است . راه مالرو دارد. و از تجرودمیتوان ماشین برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
[ا]
{اخ}
(جزیره ...) ناحیه شمالی از کنت نشین کمبریج از کشورانگلستان که بوسیله جریان آب لوز جدا میشود. مرکز آن مارش است . و رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 2 شود.