حمایل
(حَ یِ) [ ع . حمائل ] (اِ.) 1 - بند شمشیر و آن چه به شانه و پهلو آویزند. 2 - قرآن کوچکی که به بغل آویزند.
برآویز
1-بَندِ شَمشیر، دَوالِ تیغ 2-کَژنَوار، دَوالی که اُریب از شانه به پهلو کِشَند، فَراهم آوَرندهیِ «صراح» حَمائل را رَمَنِ حِماله میداند ولی فارسی گویان حمایل را به گونهیِ تک به کار بَرَند (غیاث)
برآویز
● baldric, andoleer, andolier, irdle, ash
baldric ==> [.n]: بند شمشیر، حمایلbandoleer ==> [.n]: جاى فشنگ، حمایل، قطار فشنگbandolier ==> [.n]: جاى فشنگ، حمایل، قطار فشنگgimp ==> [.n]: حمایل، نوعى ریسمان ماهى گیرىgirdle ==> [.vt. & n]: کمربند، کمر، کرست، حلقه، احاطه کردن، حلقه اى بریدن girdle sash ==> [.n]: عمامه، کمربند، حمایل نظامى و غیره، ارسى، قاب دورشیشه در یا پنجره که شامل میله هاى چوبى بین شیشه ها نیز مى باشد، پنجره، پنجره گلخانه، حمایل زدن، پنجره گذاردن
[ح َ ء]
{ع ا}
ج حمالة. (غیاث ) (آنندراج از صراح ). ج حمالة، به معنی دوال شمشیر. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). دوال شمشیر و آنچه در بر آویزند. (آنندراج از منتخب و کشف ). و ظاهراً قرآن کوچک تقطیع را بهمین جهت حمائل گویند که از سبکی قابل آن باشد که آنرا در بر توان آویخت . (آنندراج ) (غیاث ):
جوزا سحر نهاد حمائل برابرم
یعنی غلام شاهم و سوگند میخورم .
ای دوست دست حافظ تعویذ چشم زخم است
یارب که بینم آنرا در گردنت حمائل .
-حمائل جوزا ; نطاق جوزا. منطقةالجوزا.
-حمائل نشستن ; کنایه از کج نشستن و بناز و نخوت نشستن است .(آنندراج ):
راست رو همچو عصا در کف سائل میباش
روبشه گو که حمائل ننشیند اینجا.
-حمائل فلک ; منطقةالجبار:
صبح از حمائل فلک آهیخت خنجرش
کیمخت کوه ادیم شد از خنجر زرش .
{ع ا}
ج حمالة. (غیاث ) (آنندراج از صراح ). ج حمالة، به معنی دوال شمشیر. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). دوال شمشیر و آنچه در بر آویزند. (آنندراج از منتخب و کشف ). و ظاهراً قرآن کوچک تقطیع را بهمین جهت حمائل گویند که از سبکی قابل آن باشد که آنرا در بر توان آویخت . (آنندراج ) (غیاث ):
جوزا سحر نهاد حمائل برابرم
یعنی غلام شاهم و سوگند میخورم .
حافظ.
ای دوست دست حافظ تعویذ چشم زخم است
یارب که بینم آنرا در گردنت حمائل .
حافظ.
-حمائل جوزا ; نطاق جوزا. منطقةالجوزا.
-حمائل نشستن ; کنایه از کج نشستن و بناز و نخوت نشستن است .(آنندراج ):
راست رو همچو عصا در کف سائل میباش
روبشه گو که حمائل ننشیند اینجا.
قاسم مشهدی (از آنندراج ).
-حمائل فلک ; منطقةالجبار:
صبح از حمائل فلک آهیخت خنجرش
کیمخت کوه ادیم شد از خنجر زرش .
خاقانی (دیوان ص 215).
[ح َ ی]
{ع ا}
حَمائل . ج حمالة، در گردن آویخته . دوال شمشیر و آنچه در بر اندازند. جواهر و زرینه که زنان در گردن اندازند و از زیر بغل بدر آورند. (یادداشت مرحوم دهخدا):
دو ساعد را حمایل کرد بر من
فروآویخت از من چون حمایل .
فتنه مشو هیچ بر حمایل زرین
علم نکوتر ز علم ساز حمایل .
حمایل دستها در گردن یار
درخت نارون پیچیده بر نار.
حمایل ها فکنده هر کسی زیر
یکی شمشیر و دیگر زخم شمشیر.
رجوع به حمالة شود.
- حمایل بستن:
برین تن کو حمایل بر فلک بست
بسرهنگی حمایل چون کنی دست .
-حمایل شمشیر ; دوال شمشیر. (ناظم الاطباء).
-حمایل فلک ;میل شمالی یا جنوبی فلک . (ناظم الاطباء).
- حمایل کردن:
بسرهنگی حمایل کردن تیغ
بسامه را که پوشد چهره در میغ.
گو همه شهرم نظر کنند و ببینند
دست در آغوش یار کرده حمایل .
- حمایل کش:
صبح مفرد رو حمایل کش
در رکابت نفس برآرد خوش .
* پارچه ابریشمی دوال مانندی پهن برنگ سفید یا سرخ یا سفید و سرخ یا سبز یا آبی و جز آن به اعتبار درجات که پادشاه بنوکرهای خوددر ازای خدمات میدهد و در روز سلام آنرا زیب پیکر خود می کنند.* قرآن کوچکی که در بر می آویزند. (ناظم الاطباء).
{ع ا}
حَمائل . ج حمالة، در گردن آویخته . دوال شمشیر و آنچه در بر اندازند. جواهر و زرینه که زنان در گردن اندازند و از زیر بغل بدر آورند. (یادداشت مرحوم دهخدا):
دو ساعد را حمایل کرد بر من
فروآویخت از من چون حمایل .
منوچهری .
فتنه مشو هیچ بر حمایل زرین
علم نکوتر ز علم ساز حمایل .
ناصرخسرو.
حمایل دستها در گردن یار
درخت نارون پیچیده بر نار.
نظامی .
حمایل ها فکنده هر کسی زیر
یکی شمشیر و دیگر زخم شمشیر.
نظامی .
رجوع به حمالة شود.
- حمایل بستن:
برین تن کو حمایل بر فلک بست
بسرهنگی حمایل چون کنی دست .
نظامی .
-حمایل شمشیر ; دوال شمشیر. (ناظم الاطباء).
-حمایل فلک ;میل شمالی یا جنوبی فلک . (ناظم الاطباء).
- حمایل کردن:
بسرهنگی حمایل کردن تیغ
بسامه را که پوشد چهره در میغ.
نظامی .
گو همه شهرم نظر کنند و ببینند
دست در آغوش یار کرده حمایل .
سعدی .
- حمایل کش:
صبح مفرد رو حمایل کش
در رکابت نفس برآرد خوش .
نظامی .
* پارچه ابریشمی دوال مانندی پهن برنگ سفید یا سرخ یا سفید و سرخ یا سبز یا آبی و جز آن به اعتبار درجات که پادشاه بنوکرهای خوددر ازای خدمات میدهد و در روز سلام آنرا زیب پیکر خود می کنند.* قرآن کوچکی که در بر می آویزند. (ناظم الاطباء).