مساعد
مفید, کمک کننده.
(مُ عِ) [ ع . ] (اِفا.) موافق، یاور.
المساعد , مناسب , محظوظ , ودی , مبشر بالخیر
المساعد , مناسب , محظوظ , ودي , مبشر بالخير
● benign, enignant, asy, avorable, riendly, rosperous, ipe, uitable
Freundlich,Glücklich,Gütig,Gütlich
favorable
adjutant ==> [.n]: یار، کمک، مساعد، یاور، (علوم نظامى) آجودان، معین adjutant auspicious ==> [.adj]: فرخ، فرخنده، خجسته، سعید، مبارک، بختیار، مساعدconducive ==> [.adj]: موجب شونده، سودمند، مساعد، منجر شوندهfavorable ==> [.adj]: مساعد، مطلوبfavourable ==> مساعد، موافق، سازگار، همراه، امیدبخش، خوب، مطلوب، خجسته، درخورfortunate ==> [.adj]: خوشبخت، مساعد، خوش شانس، خوبfriendly ==> [.adj]: دوستانه، مساعد، مهربان، موافق، تعاونى friendly large hearted ==> (sympathetic، generous) همدرد، مساعد، سخاوتمند، بخشنده، نظر بلندtowardly ==> مساعد، سازگار، امید بخش، مطلوب، خوش آتیه، کامیاب، نرمbenignant ==> مهربان، لطیف، خوش خیم، ملایمeasy ==> [.adv. & adj. & n]: آسان، سهل، بى زحمت، آسوده، ملایم، روان، سلیس easy prosperous ==> [.adj]: کامیاب، موفق، کامکارripesuitable
[م َ ع]
{ع ا}
ج مسعد. (ناظم الاطباء). رجوع به مسعد شود.
{ع ا}
ج مسعد. (ناظم الاطباء). رجوع به مسعد شود.
[م ُ ع]
{ع ص}
نعت فاعلی است از مصدر مساعدة. یاری دهنده . (غیاث ) (آنندراج ). یار و یاور. یاری ده . یارمند. کمک کننده . کمک دهنده .* سازوار. موافق:
عشق خوش است ار مساعدت بود از یار
یار مساعد نه اندک است و نه بسیار.
گر مرا بخت مساعد بود از دولت میر
همچنان شب که گذشته ست شبی سازم باز.
باش همیشه ندیم بخت مساعد
باش همیشه قرین ملک موبد.
خصم تو هست ناقص و مال تو زاید است
کت بخت تابع است و جهانت مساعد است .
نوآئین مطربان داریم و بربطهای گوینده
مساعد ساقیان داریم و ساعدهای چون فله .
مساعد تو به هر جایگاه بخت جوان
متابع تو به هر شغل دولت برنا.
یار مساعد به گه ناخوشی
دام کشی کرد نه دامن کشی .
-عمل یا کار مساعد ; کاری که بدون کوشش و سعی به خوبی و آسانی پیش رود. (ناظم الاطباء).
-مساعد شدن ; موافق شدن . موافق آمدن . سازگار شدن:
امّید آنکه روزی خواند ملک به پیشم
بختم شود مساعد روزم شود بهاری .
آن را که روزگار مساعد شده ست
با ناوکی نبرد کند سوزنش .
هدایت سعادت او را مساعد شد و به حبل ولای سلطان اعتصام یافت . (ترجمه تاریخ یمینی ص 374).
-نامساعد ; ناموافق. ناسازوار.رجوع به نامساعد در ردیف خود شود.
{ع ص}
نعت فاعلی است از مصدر مساعدة. یاری دهنده . (غیاث ) (آنندراج ). یار و یاور. یاری ده . یارمند. کمک کننده . کمک دهنده .* سازوار. موافق:
عشق خوش است ار مساعدت بود از یار
یار مساعد نه اندک است و نه بسیار.
فرخی .
گر مرا بخت مساعد بود از دولت میر
همچنان شب که گذشته ست شبی سازم باز.
فرخی .
باش همیشه ندیم بخت مساعد
باش همیشه قرین ملک موبد.
منوچهری .
خصم تو هست ناقص و مال تو زاید است
کت بخت تابع است و جهانت مساعد است .
منوچهری .
نوآئین مطربان داریم و بربطهای گوینده
مساعد ساقیان داریم و ساعدهای چون فله .
منوچهری .
مساعد تو به هر جایگاه بخت جوان
متابع تو به هر شغل دولت برنا.
مسعودسعد.
یار مساعد به گه ناخوشی
دام کشی کرد نه دامن کشی .
نظامی .
-عمل یا کار مساعد ; کاری که بدون کوشش و سعی به خوبی و آسانی پیش رود. (ناظم الاطباء).
-مساعد شدن ; موافق شدن . موافق آمدن . سازگار شدن:
امّید آنکه روزی خواند ملک به پیشم
بختم شود مساعد روزم شود بهاری .
منوچهری .
آن را که روزگار مساعد شده ست
با ناوکی نبرد کند سوزنش .
ناصرخسرو.
هدایت سعادت او را مساعد شد و به حبل ولای سلطان اعتصام یافت . (ترجمه تاریخ یمینی ص 374).
-نامساعد ; ناموافق. ناسازوار.رجوع به نامساعد در ردیف خود شود.