توضیح
(تُ) [ ع . ] (مص م .) 1 - روشن کردن، آشکار ساختن . 2 - شرح دادن . ؛ توضیح المسائل کتاب یا کتابچه ای که مجتهدان دربارة مسائل شرعی و فقهی می نویسند.
التعلیق , التفسیر , اللمعان , النحت , التعلیق , البیان , الاطروحت
روشنگری، فرانمون
[ وضح ] دیماس (برهان)، روشنسازی (خردناب)، نیکژ، زَند (فرهنگ پهلوی)، روشنگری، فرانمود
● clarification, omment, efinition, emonstration, laboration, lucidation, nunciation, xplanation, xposition, llumination, llustration, nterpretation, ubric
comment ==> [.v. & n]: توضیح، تفسیر، تعبیر، تفسیر نوشتن، تعبیر کردن comment elucidation ==> [.n]: توضیح، روشن سازىexplanation ==> [.n]: توضیح، تعریف، بیان، شرح، تعبیر، تفسیرgloss ==> [.v. & n]: نرمى، صافى، براقى، جلا، جلوه ظاهر، برق انداختن، صیقل دادن، شرح، تفصیل، توضیح، تفسیر، تاویل، سفرنگ، حاشیه، فهرست معانى، تاویل کردن، حاشیه نوشتن برillumination ==> [.n]: روشن سازى، تنویر، چراغانى، تذهیب، اشراق، توضیحparaphrase ==> [.v. & n]: تفسیر، تاویل، ربط، ترجمه آزاد، توضیح، نقل بیان، ترجمه و تفسیر کردنstatement ==> [.n]: اظهار، بیان، گفته، تقریر، اعلامیه، شرح، توضیح، حکم، بیانیه statement superscription ==> [.n]: عنوان روى پاکت، عنوان نوشته روى چیزى، توضیح، آدرس، نشانى روى نامه، ظهرنویسىtreatise ==> [.n]: رساله، مقاله، شرح، دانش نویسه، توضیحclarification ==> [.n]: روشنى، وضوحdefinition ==> [.n]: تعریف، معنى definition demonstration ==> [.n]: نمایش، اثبات، دمونستراسیون، تظاهراتelaboration ==> [.n]: پیچیدگى، جزئیاتenunciation ==> اعلام، بشارت، مژده، مژدگانىexposition ==> [.n]: شرح، بیان، تفسیر، عرضه، نمایشگاهinterpretation ==> [.n]: شرح، بیان، تفسیر، تعبیر، ترجمه، مفادrubric ==> [.n]: عنوان، سرفصل، عنوانى که با حروف قرمز نوشته یا چاپ شده باشد، خط قرمز، روال
[ت َ]
{ع مص}
پیدا کردن . (منتهی الارب ).پیدا و آشکار کردن . (ناظم الاطباء). روشن و پیدا کردن . (آنندراج ). پیدا ساختن . (غیاث اللغات ). واضح و آشکار کردن امری را. (از اقرب الموارد). بازنمودن مطلبی . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).* (اصطلاح فن نحو) عبارت است از رفع اضمار حاصل در معارف . (ازتعریفات جرجانی ). رفع احتمال حاصل در معرفة. مانند:زید التاجر. که قبل از وصف زید به تاجر، احتمال تجارت و جز آن درباره او می رفت لیکن با ذکر کلمه تاجراحتمال جز آن مرتفع شد. (از کشاف اصطلاحات الفنون ).
{ع مص}
پیدا کردن . (منتهی الارب ).پیدا و آشکار کردن . (ناظم الاطباء). روشن و پیدا کردن . (آنندراج ). پیدا ساختن . (غیاث اللغات ). واضح و آشکار کردن امری را. (از اقرب الموارد). بازنمودن مطلبی . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).* (اصطلاح فن نحو) عبارت است از رفع اضمار حاصل در معارف . (ازتعریفات جرجانی ). رفع احتمال حاصل در معرفة. مانند:زید التاجر. که قبل از وصف زید به تاجر، احتمال تجارت و جز آن درباره او می رفت لیکن با ذکر کلمه تاجراحتمال جز آن مرتفع شد. (از کشاف اصطلاحات الفنون ).